سلام. دوباره پاسی از شب اومد و طبع خاطره نگاری ما گل کرد. بریم که یک چند خطی از روز دوم حضورمون در خرمشهر براتون بگم. از این جا شروع میکنم که ساعت نزدیک نه صبح است. صبحانه زحمت کشیدند اُملت فراهم کردند. جاتون خالی بعد صرف صبحانه رفتم سراغ تهیه فیش مطالب برای شب سوم محرم. محور سخن فرمایش حسین علیه السلام است. انّی لم اخرج اشرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما انما خرجت لطلب الاصلاح فی امت جدّی محمد صلی الله علیه و آله و سلم ارید ان آمر بالمعروف و انهی عن المنکر و اسیر بسیرة جدی و ابی، این ما حصل انچه از حسین علیه السلام است که قرار است در عالم رقم بخورد... به هر حال یه چهار صفحه پیرامون این سخن مطلب در دفتر یادداشت مطالبی تهیه کردم در عین حال مطمئن بودم خیلی ها از ین مطالب رو نمیشد برا جمع مردم آبادی گفت. بگذرم بعد از دقایقی رفتم سراغ گوشی و کلا از فضای امام حسین علیه السلام و منبر و شرح سخن آقا بیرون اومدم نگاه به پیام ها کردم. وای یکی از پیام ها این بود (جناب عمادی سید محمد علی؛ فردا موعد قسط فلان است فلان مقدار رو به فلان حساب واریز کنید.) پیش خودم گفتم کجا سیر میکردیم کجا فرود اومدیم. قسط و بدهی و حساب خالی... همین داوری رو برای مخاطبان خودم هم قائل بودم. خوب بالاخره راهی باید این میان پیدا میکردم میان عرش نشین سخن حضرت حسین علیه السلام و سیاهه پیامک های بدهی ها و قسط و قرض و بدهی... واقعا باید برای مردم خیلی محسوس و ملموس صحبت کرد. بعضی وقت ها حرف های ما آخوندها در ذایقه مخاطبانمون از باب شکم سیری است. به هر روی فرمان سخن رو چرخوندم به سمت مخاطب و این که ما جای او بودم دوست داشتم چطور و چگونه حسینی رو از سخنران بشنوم که برای زندگی روزانه هم درس و پند و عبرت باشه. به هر حال گارد سخن برای شب کمی تغییر کرد. نماز ظهر را در خانه با دو آقا پسر صاحب خونه یعنی عرفان و حسین و نیز پسر عموی اینها یعنی ابوالفضل با هم اقامه کردیم. البته در اتاق دیگری صدای حرف زدنشون می اومد. با خودم کلنجار رفتم. قرآن‌ رو باز کردم. استخاره خوب اومد. صداشون کردم بیایید با هم نماز بخونیم. بعد نماز هم‌براشون از اهمیت نماز اول وقت و مکافات سبک شمردن نماز از روی رساله امام رحمت الله علیه خواندم. بله رساله امام رحمت الله علیه. در گوشه طاقچه خونه بود. عرفان و حسین میگند پدر ما ملّا مکتبی هستش. هنوز پدر از سفر نیامده برای تعمیر ماشین تا اصفهان رفته.‌ حس کنجاوی گل کرد کتاب های طاقچه رو کمی زیر و رو کردم. دو سه چاپ قرآن، حلیة المتقین، مفاتیح نوین نگارش ایت الله مکارم شیرازی حفظه الله، کتاب قانون مجازات اسلامی بازبینی سال ۱۳۹۲ !!!!! و البته رساله امام رحمت الله علیه تقریبا نو و شکیل . کربلایی پور صادقی صاحب خانه ما هنوز از سفر باز نگشته است. او برای تعمیر ماشین پژو پارس تا اصفهان رفته است. تصادف از این قرار بود دو پسرش که از مادر سوا هستند ولی باهم زندگی میکنند. سوار ماشین شدند و تو همین روستا سر پیچ با سرعت ۸۰ تا چپ کردند.‌ خودشون چیزی شون نشد. و البته از پدر هم کتک سیر نخوردند و باز هم چیزی شان نشد... البته مطالب دیگری از پدر خانه شنیدم ترجیح میدم بعد از این محضرشون رسیدم چنانچه عمر باقی و حوصله وافی بود بیان کنم. بعد ظهر ساعت ۶ زدیم بیرون. امروز دیگه مسلح بودم. جیب رو پر شکولات کردم. من نمیدانم حضرات روحانیون سابق چه کار کردند که از بچه در قنداقه تا جوان سی ساله از من در خواست شکولات میکنند. البته بعضی بچه ها هم خیلی قانع هستند. تنها چیزی که خواستند ماشین کنترلی بوده. از حق نمیشه گذشت بالاخره دلخوشی این بچه ها دختر و پسر اینه که یه دهه محرم میشه حاج آقا میاد و مسابقه میزاره و بمون جایزه میده. و بزرگتر ها هم از باب مزاح و شوخی میگفتند... خلاصه رفتیم جلوی همون مسجد نیمه کاره رو فرشی رو پهن کردیم و تعدادی پسر و دختر تو سنین مختلف رو مشغول کردیم. از نام پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و معجزه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و تعداد فرزندان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و غیره سوال کردیم و با همین بهانه مهمّاتی که از قبل تو جیب داشتم رو خرجشون کردم. البته از نگاهشون معلوم بود که با آبنبات و تافی راضی نشدند ولی خدایی ش گله و شکایت هم نکردند. خوب برای امشب بسه. نماز جماعت و منبر و روضه و نوحه خوانی امشبم رو فاکتور میگیرم. ✍سید محمد علی عمادی سوم محرم الحرام سال ۱۴۴۵ جنوب کرمان - روستای خرمشهر پایگاه اطلاع رسانی l کانال ایتا l ویراستی