مصرع اول که یک اسکی، تر تمیز از شعر مولانا ست و اگر پسری ( با توجه به جنسیت خواننده) قصد مخ‌زنی دختری که اهل عرفان و مولوی خوانی است را داشته باشد؛ این مصرع جواب است. البته باید توجه داشت که در اینجا شاعر غلط خورده؛ منظورش درد و درمان الهی باشد. قطعاً منظورش عشق زمینی است که مقدمه درک عشق الهی است. (مقوله شراب الهی و زمینی را خواهشاً اینجا وارد بحث نکنید، بگذارید ببینیم آخر سر این جوان موفق به مخ‌زنی می‌شود یا نه؟!) ولی مصرع دوم که انصافاً از باب مقفا بودن با درمان خوب نشسته. ینی شاعر دیده درمان با باران می‌خواند این مصرع را سروده و البته معنای خاصی ندارد. ینی شاعر شبه و وجه شبه و مشبهه به همه چی را حذف کرده و یک معنای پایان باز را منظور کرده. بروید خدا را شکر کنید خیابان را بی‌خیال شده. اگر دختر مورد نظر گیر داد معنای این مصرع چیست؟ پسر باید زرنگی کند و بگوید خودت چی فکر می‌کنی عشقم؟! چون مولانا میگه: «هرکسی از ظن خود شد یار من» ولی باید مواظب باشد در دام بحثهای پلورالیسم و برداشتهای متعدد از یک متن نیوفتد که بیچاره است و الی یوم القیامه طول میکشد. احتمالاً شاعر هم همین دیالوگها را حدس زده باشد؛ پس سریع قضیه را گره زده و سروده: «دیوانه‌ام من، گرچه پایان منی تو/ هر چه که پایانش تو باشی دوست دارم» یعنی شاهکار گریپاچیدن مغز است این بیت ... انصافاً یعنی چی که پایان منی تو؟! هرچند شاعر اولش می‌گوید «دیوانه‌ام من!» بزرگوار دست پیش می‌گیرد، پس نیوفتد. ولی مصرع بعدی کولاک می‌کند. هرچه که پایانش تو باشی دوست دارم ؟! خوب بزرگوار شما در مصرع قبل گفته تو پایان منی. حالا هم که سرودی؛ هرچه که پایانش تو باشی دوست دارم! پس نتیجه می‌گیریم شاعر از زبان عاشق می‌گوید: «من خودم دوست دارم» بعد شاعر دیده بند را آب داده؛ الان است که دختر با کیف بزند توی گیجگاه عاشق. جوری که عشق از هفت چاکرایش بزند بیرون، یک سری قربان صدقه که معمولاً عشاق تو سیو مسیجشان دارند و سند تو آل می‌کنند را در ابیات بعدی چپانده: «تو نفسی ...همه کسی...بمان برایم/ زیبا شده با عشق تو حال و هوایم» حالا ما می‌خواهیم هیچی نگوییم؛ نمی‌شود. خوب لاکردار! خود شیفته! تو این عشق را هم به‌خاطر حال هوای خودت می‌خواهی! شاهد مثال در ابیات بعدی است که افاضه می‌کند: ای ماه «من!» همراه «من!». نترکی خود رأی! خودخواه! اینکه همه‌اش شد «من». ولی درجا کامبک می‌زند می‌گوید: دورت بگردم! و برای اینکه پرت‌وپلاگویی‌اش را توجیه کند؛ ادامه می‌دهد: در چشم تو دیوانگی را دوره کردم. ینی باز هم توپ را می‌اندازد در زمین طرف مقابل و می‌گوید: چشمات منو دیوونه کرده! اوکی ...ولی بیت بعدی را عقلای قوم باید معنا کنند. آنجا که شاعر می‌گوید «دیوانه‌ام من تا که فهمیدی دلت رفت/ از عشق آن لحظه که ترسیدی دلت رفت» نه برادر من! دختره از دست این هذیان‌گویی جنابعالی جان به سر شد فرار کرد. اساساً اینکه می‌گوید «دلت رفت» یعنی چه؟! معمولاً دل در پی چیزی که گرفتارش شده می‌رود. ولی گویا اینجا منظور شاعر دلت «دررفت» بوده که به جهت تنگی قافیه به جفنگ افتاده! و همچنان شاعر کوتاه نمی‌آید و می‌گوید: هی ادعا کردی، چه‌ها گفتی، بماند/ خوب آقای شاعر تا اینجا که فقط خود شما ادعای عاشقی و دیوانگی قربان صدقه داشتی؛ مهلت ندادی دختر چیزی بگوید. واقعا بزرگواری می‌کنی که گذشت می‌کنی ،می‌فرمایی: «بماند» نکشیمون جوانمرد! ولی مصرع بعدی را عقلای قوم هم هر چه زور بزنند؛ نمی‌توانند معنا کنند: یعنی چی که «با چشم خود، ای عشق من، دیدی دلت رفت»؟! https://eitaa.com/joinchat/1246494986C0b4ebac263