﷽
#حکایتهای_مادر_طنزنویس
وقتی بحث از تمرکز روی «ایده» میشود لبخند تلخی میزنم cpu مغزم یاتاقان میترکاند. مادِر بُردش فحش خارمار میدهد. فن داغ میکند. همگی با هم میگویند نَمَنه؟ وات یو سد؟
وقتی یک «ایده» پا برهنه و در نزده مثل خروس بی محل زارتی وارد ذهنم میشود؛ خیال میکند الان یکی دو گله گوسفند جلوی پایش به خاک و خون میکشم اما همان لحظه همسرم زنگ میزند «خانم سوییچ رو بنداز پایین». همیشه سوییچ گوشی کیف جدیدا ماسک و اسپریش را جا میگذارد و من باید از تراس آنها شوت کنم پایین. «ایده» دستی به سرش میکشد اما پسر کوچولویم صدا میزند مامان گُُنُسنَمه کمی طول میکشد تا بفهمم تشنه است یا گرسنه. صبحانهاش را میخورد از دور دستی برای ایده که تکیه به دیوار ذهنم داده تکان میدهم. پسرکوچولو بازهم گنسنه است. اینبار شیر میخواهد لیوان شیر را میدهم دستش. برادرش بیدار میشود؛ مامان صبحانه چی داریم؟
پنیر؟ نه! نیمرو؟ دیروز خوردم! مربا؟ دوست ندارم! ...تا چیزی برایش آماده کنم، پسرکوچولو شماره یک را اعلام وصول میکند. حواسم را جمع میکنم دختر جان از صبحانه خوردن قسر در نرود.«ایده» پا پا میکند. همسر جان تلفن میزند
:خانم! فلان فایل روی میز کارم جامانده، سِندش کن برام.
نزدیک ظهر است من درگیر آماده کردن ناهار و کشمکش بچه ها. «ایده» چمباتمه زده و دستش را زیر چانهاش گذاشته و بدو بدوی مرا مأیوسانه تماشا میکند. سفره ناهار را جمع کردهام. خواباندن پسرها برای اینکه لحظهای آرامش در خانه برقرار شود یک عملیات سنگین و پیچیده است. بالاخره پسر کوچکتر میخوابد. «ایده» چرت میزند. من بیهوش میشوم.