خستگی م در نرفته که باید بیدار شوم خانه را سامان دهم. همسر جان تلفن میزند: یادم رفت لیست خرید رو کجا گذاشتم دوباره بفرست. «ایده» دراز کشیده، دستش را ستون سرش کرده تا راحتتر رفت و آمدها را ببینید. پسرها عصرانه میخواهند، لباسها اتو، ظرفها شستشو. «ایده» دارد سر کچلش را میخاراند، برایش ماچ میفرستم دلخور نباشد. رو ترش میکند. درگیر تهیه شام میشوم. آخرشب است خانه را سکوت فراگرفته. بچه ها خوابند. دیگر سر کانال تلوزیون، سر اینکه کی کجا بنشیند و کی اول چی گفت، جنگ نمیکنند. خستهام اما زمان رسیدگی به ایده است. دفتر دستکم را برمیدارم ببینم حرف حسابش چیست. لیوانی چای میریزم که بنشینیم با «ایده» به گپوگفت. اما جا تر است و ایده کو؟ حالا باید بنشینم از وسعت مکانی که «ایده» تر کرده، بفهمم حرف حسابش چه بوده..
@namakdooon