📝
#خاطرات_کتابخوانی
غرور بادکنکی🎈 🎈 🎈
ماشین مان 🚘را حججی پوش کرده بودیم و شده بودیم کتابخانه سیار حججی.
با ۴ ماشین دیگر که از دوستانمان بودند، 🚗🚗🚗🚗همراه شدیم
و کیف های کتاب شهید حججی را که پر از کتاب های امام زمانی نذری بود، روی دوشمان گذاشتیم🚶🏻♂️🚶🏻♂️.
خیلی زود رسیدیم و بعد از عرض ادب خدمت بی بی، رفتیم سمت دشت.
به یاد داستان بی بی زبیده افتادم:
دشت خالی بود و پرنده ای 🕊پر نمی زد؛
“سربازان رسیدند…
وقتی بانو را با دو خادمه اش فراری دادند، شیعیان جنگیدند.
حدود دویست شیعه را کشتند😭. و دل بانو خون شد، نه از تنهایی، که از خون های بر زمین ریخته شده.
ریختند و رفتند.
بانو را هم با دو خادمه اش بالای کوه کشتند.
رها کردند و رفتند.
آری، دشمنت کشت ولی نور ☀️تو خاموش نشد.”
نراق، مزار بی بی زبیده دختر بلافصل امام جواد علیه السلام است.
این جا خاکش با آدم حرف می زند.
سال هاست چشمه اش می جوشد و هرچند که روستا های اطرافش دچار خشک سالی شده اند اما اینجا آباد است و پر طراوت.
متولی این جا، هزارحکایت از کرامات بانو دارد.
یکی آش می داد 🍲و یکی چای☕️.
ما کتاب نذری📚 دادیم.
به نوجوان ها، جوان ها، بی حجاب ها.
با کلی تبلیغ چهره به چهره.
هزینه اش از جمع دوستانمان تامین شده بود.
شهید جوانمان که عکس و اسمش روی ماشین بود🚗،
توجه همه دوست دارانش را جلب می کرد.
خیلی استقبال شد👥👥👥👥.
خیلی ها تا آن جا بودیم کتاب ها را خواندند و باز آمدند کتاب📖 جدید از ما گرفتند.
وقف در گردش بود.
یعنی باید بخوانند و به دیگران بدهند، تا آنها هم بخوانند.
ادامه خاطره👇👇👇👇