خاطرات کتابخوانی 💌 گاهی در نزدیکی ات فردی هست که کارها و شیطنت او فراموشت می شود…🤫 یک روز کتاب “فریاد در تاکستان” را از یکی از دوستان قرض گرفته بودم که بخوانم….🤓 صبح روز بعد که به سراغش رفتم دیدم ای داد بیداد… جا تر است اما بچه کو؟؟؟؟😟🧐 این ور را بگرد آن ور را بگرد👀 کیف را بیرون بریز🎒 تخت را زیر و رو کن🛏 کتابخانه را بگرد📚 بچه هارا دعوا کن که چرا گمش کردید؟😡 نبود که نبود…😭 خیلی بهم ریختم…😤 کتاب امانت بود. ظهر شد و همسرجان برگشتند! بعد از استراحت شون با ناراحتی پرسیدم شما فلان کتاب رو ندیدین؟😫 امانت بوده گمش کردم… همسر جان فرمودند: عه؟ دنبالش گشتی؟ خب شاید همون کسی که خوراکی های خوشمزه پنهان شده توی خونه را پیدا می کنه و یهو می بینی داره می خوره، کتاب رو هم پیدا کرده و رفته بخوره…🤭🤕 راستش یادم رفت بهت بگم: بردمش با خودم سر کار! تا نخونمش برش نمی گردونم. چقد کتاب باحالیه!😎🤩 هرچند با یادآوری خاطره ، یاد حرص خوردن و نگرانی آن روزم می افتم، اما همین ها نمک زندگی ست دیگر…😁😌