💧 نماز جماعت با شکوه 💧 🍏 اردوگاه نهروان در آتش گرمای تابستان می سوخت. آب هم کمی اب بود. گویا در و دیوار و زمین و سیم خاردار هم تشنه بودند؛ با عده ای از اسرا تازه وارد اردوگاه شده و در آستانه ی نماز ظهر بودیم. 🍎 همگی به رغم کمبود آب، گرفته، نماز جماعت باشکوهی را با همان بدن های مجروح اقامه کردیم. خیلی از بچه ها تاب ایستادن نداشتند اما دشمن شکنی را در برابر بعثی ها خواندند. 🍏 آن ها یورش آوردند و را با کتک بردند؛ یکی از بچه ها بی درنگ جایگزین او شد و نماز ادامه یافت. اسرا هم چون تن واحدی، خود را فراموش کرده بودند. 🍎 ضربه های مشت و لگد بعثی ها هم تأثیری نداشت. نماز که پایان یافت، تازه متوجه درد در جاهای مشت و لگدها شدیم. 🍏 آن وقت بود که آرزو کردیم ای کاش این نماز ساعت ها طول می کشید، زیرا لحظه هایی معنوی بود و ما جسم خود را فراموش کرده بودیم. آن روز با هجوم گرگ های حزب بعث، کتک مفصلی خوردیم و روانه ی اتاق ها شدیم. 🍎 شب بعد بدون هماهنگیِ قبلی، بیشتر بچه ها برخاستند و خواندند. آن نماز، ما را بیمه کرد و فضای رعب انگیز عراقی ها را در هم شکست. 📚 قصه ی نماز آزادگان، ص 184، خاطره ی امان الله رحیمی. ╔═ 🌼 ═💔═ 🌸 ═╗‌‌‌ http://eitaa.com/joinchat/3794927616C787ef768cc ╚═ 🌸 ═💔═ 🌼 ═╝