بسوز یا بساب یا بساز... مسأله این است 🧐
#قسمت_دوم
...غرغرکنان به سمت حیاط رفتم و سینی شربت رو دور تا دور گرداندم.
حکیمه خانم گفت:
-الهی خیر ببینی عاطفه جون! گلوم خشک شده بود مادر.
اقدس خانم هیکل تپلش رو جابهجا کرد، شربت دوم رو هم یه نفس سر کشید و آه بلندی گفت:
-آخیش، الهی شکر!
وجیهه خانوم خندید و گفت:
-کاش این سبزیها هم به سرعت شربتها تموم میشدن😂
مامانم با دمپایی لنگهبهلنگه و لبهای به دندون گرفته، خودش رو رسوند:
-خدا مرررگم بده، همهتون اسیر شدین... شرمنده 🤦🏻♀
مامانبزرگم با دست چروکیدهاش، آخرین جعفری پاک شده از لشکر جعفریها رو انداخت توی لگن سبزیها:
- آذر جان مادر! شربت برای بچهها هم ببر، خسته شدن طفلیها بس که بدوبدو کردن.
مامان گفت:
-چشم
یه چشم غره هم به من رفت و زیر لب گفت:
-بگو دیگه...
بعد هم با سینی شربت از من دور شد.
گلوم رو صاف کردم:
-ببخشید، میشه من یه سؤال بپرسم؟
همه با روی خندون برگشتند سمت من، مادربزرگم هم زیر لب زمزمه کرد:
- بپرس مادرجون...
-تحقیق درسی دارم...
اِممم... در مورد اینه که یکی از ویژگیهای بارز یه خانم رو بنویسید 🥰
حکیمه خاتون خندید:
-مادر جان... بیا من بهت بگم. زن باید بساااز باشه، با هر شرایطی بتونه بسازه، هر چی شوهرش گفت بگه چشم؛ جامعه و محیط هم هر چی ازش خواست، همرنگ اونها بشه، خلاصه که ساز مخالف نزنه...
اقدس خانم از اونور گفت:
- اما به نظر من زن باید بسوز باشه، ببینه، زندگی کنه و دم نزنه. با داشته و نداشته شوهرش هم کنار بیاد؛ والسلام.
مجتبی پسر وجیهه خانم، توپش رو انداخته بود توی حیاط، اومد برش داره، یه بادی به غبغب انداخت و گفت:
- از نظر ما مردا، زن باید بمیر باشه...
هر چی که آقاشون گفت بگه چشم؛ حتی اگه گفت بمیر، بمیره...😎
وجیهه خانم ترههای توی دستش را انداخت درون تشت، ریزریز از پسرش نیشگون گرفت و گفت:
-آخه پدر صلواتی! به تو چه مررربوط، تو دهنت بوی شیر میده هنوز 😬🤦🏻♀
حبیبه خانم دستکشهای دستش را بالاتر کشید و گفت:
-عاطفه جان بنویس دخترم...
ادامه دارد...
✍️🏻یزدانفر
ویراستار: میم.صادقی
#فکرستان_خرد #بصیرت
═════🪜 ═════💡═════
همراه ما باشید در نردبام خرد🔻
https://eitaa.com/joinchat/2626683392C0b3715b501