می‌توانستم تا هوا گرم نشده برم و کولر را سرویس کنم اما این کار را نمی کردم. می گذاشتم تا هوا حسابی گرم شود بعد لباسهایم را بکنم و با یک لا زیرپیراهن بروم پشت بام و زیر تیغ آفتاب درهای کولر را در بیاورم، پوشالهای قدیمی را جدا کنم و شیارهای نمک گیر شده را یکی‌یکی و باحوصله تمیز کنم بعد پوشال‌های نو را جایگزین کنم و درها را بچینم پای دیوارِ پشت‌بام بعد با شلنگ پوشال‌ها را آب پاشی کنم و بخیسانم و درهای کولر را جا بزنم. همه این کارها را می کردم تا به این جایش برسم. این جایش یعنی کار که تمام شد با همان بدن خیس و صورت سرخ آفتاب سوخته و زیرپیراهن بد بو، یک راست راه دوش حمام را بگیرم و یک آبی به سر بزنم و تَنی سبک کنم. همه این کارها را می کردم تا به خودم بفهمانم که آفتاب و گرمای قم نباید "منفعلم" کند. "انفعال" را دوست نداشتم. حتی احساس می کردم اینکه زودتر و قبل از اینکه هوای قم گرم شود بخواهم پوشال بخرم و کولر را سرویس کنم هم از روی "انفعال" است. "انفعال" از گرمای خرما پزون قم. بعدها، شاید سال دوم_سوم طلبگی بود. هرروز ظهر بعد از کلاس‌ها از مدرسه میزدم بیرون و با تاکسی و اتوبوس خودم را می رساندم تهران تا در کلاس تعمیر کولر گازی شرکت کنم و شب‌ وقتی به خانه می رسیدم ساعت یازده دوازده شب شده بود. تابستان آن سال هم رفتم سر کارِ کولرگازی. کارکولر گازی در قم یعنی: دوظهر، پشت بام، تیرماه. حالا که به عقب برمی گردم به نظرم اشتباه می کردم. آن کارها با آن همه زحمت و با هرمنطقی من را از طلبگی دور می کرد. اما همه آن زحمات و سختیِ آموزش و بعدش هم کار، برای همین بود؛ "انفعال" را دوست نداشتم. چند روز پیش بود. بعد از بارها و بارها جلسه و گفتوگو، علی را کشیدم کنار. گفتم علی بی‌خیال. بیا و خودمان دونفری بزنیم بیرون. گفتم هزاروچهارصد چی کار کردیم حالا هم همان. با این فرق که به جای اینکه راسته بازار را بگیریم و از اول تا آخرش را گز کنیم. این بار برویم سراغ خواصِ آن صنف یا بازار یا باشگاه یاهرچی. ادامه دارد... پ ن: قلم محمد اقای صالحی همیشه گرم و شیواست https://eitaa.com/talabenegasht