📖
#اشعار_آیینی
این بیابان و غروب و داغ تو،
صبر و تاب خواهرت را بردهاند
هر چه میگردم نشانی از تو نیست،
این حرامیها سرت را بردهاند
در میان نیزه و شمشیر و تیر،
پیکر تو قابل تشخیص نیست
نانجیبان زیر میخ نعلها،
انسجام پیکرت را بردهاند
چشم بر گودالی از خون دوختم،
شاید از پیراهنت بشناسمت
من کمی دیر آمدم، کفتارها،
یادگار مادرت را بردهاند
یادم آمد، یک نشانه داشتی،
تا که جسمت را شناسایی کنم
غافل از اینکه همین نامردمِ
بی صفت، انگشترت را بردهاند
رفته بودم خیمه تا یاری کنم،
تا ولایت را پرستاری کنم
آمدم بیرون و دیدم پَستها
گوشوار دخترت را بردهاند
معجر و خلخال و دستار و عبا،
هر چه میشد برد، غارت کردهاند
روبروی چشم گریان رباب،
گاهوار اصغرت را بردهاند
یوسف تو در مصاف گرگها،
پاره پاره شد تن و پیراهنش
جامهی او قابل غارت نبود،
چکمههای اکبرت را بردهاند
نور ماه علقمه این بار از،
شاخسار نیزه طالع گشته است
نیزهزار کوفه غرق نور شد،
تا سر سرلشگرت را بردهاند
🔹
#مصطفی_سلطانیان
🔸
#ارسالی_شما
▪️السلام
علیک یا ابا عبدالله الحسین▪️
🔹🔶🔹
♨️ عضویت در کانال 👈
اینجا
♨️ پیوستن به گروه چت👈
اینجا
🔸
@NasimeAdab🔸
https://eitaa.com/NasimeAdab