♧•••﴿فـࢪیــ𝓯𝓻𝓲𝓫ــٖب﴾•••♧ ♡•••┄┅┄┅┄┅♥️🖇┅┄┅┄┅┄•••♡ "بِسْـــــم‌ِرَبِّ‌الْعِشــــــــــق" 🖋️📜 زیادی آرام بودم . سرم سمت پنجره ماشین بود و در بین ان آهنگ شادی که از ضبط ماشین پخش می‌شد ، داشتم دونه دونه غصه هام رو میشمردم. من حواسم به همه جمعِ ولی پرته توئه که بدی قلبتو بهم که بدی قلبتو بهم همه دنیا رو بگردم میدونم شکل تو نیست به دلم شک نکنی به دلم شک نکنی جونمو میدم برات با لبخند اخمایِ خوشگل و جذابت چند؟ جون بگیر اما برام بخند باز چشمای دلبر و عاشقت چند ؟ خیلی روی مُخم بود . داشتم با خودم میجنگیدم که نگویم ؛ " صداشو خفه کن . " از این بدتر ، صدای نیکان بود که داشت همراه آهنگ میخواند و سعی داشت مرا هم همراه آهنگ کند. مدام از سمت شانه سمتم کج میشد و آن تیکه ی شعر که میگفت: " جونمو میدم برات با لبخند اخمای خوشگل و جذابت چند ؟ جون بگیر اما برام بخند باز چشمای دلبر و عاشقت چند ؟ " را میخواند. با برگ های نازک گل های سرخ دسته گل عروسم ، مشغول بازی شدم بلکه حواسم را از نیکان و تمام بدبختی های اجباری ، که او ، مسببش بود ، پرت کنم. بالاخره آن اهنگ روی مخ و زیادی شاد تمام شد و من قبل از شروع اهنگ بعدی ، دست دراز کردم سمت ضبط ماشین و فوری دایره ی ولوم را سمت صفر چرخاندم . ••• ✿❥••به قݪم: ﴿مࢪضیہ‌یگـانہ﴾ (‌حࢪام‌)‼️ ♡•••┄┅┄┅┄┅♥️🖇┅┄┅┄┅┄•••♡