♧•••﴿
فـࢪیــ𝓯𝓻𝓲𝓫ــٖب﴾•••♧
♡•••┄┅┄┅┄┅♥️🖇┅┄┅┄┅┄•••♡
🖋️
#ورقنهم📜
_الان چی گفتم که تو داری اینطوری به من میخندی؟!
حتی وقف ای بین خندهاش هم ایجاد نشد .
کم کم با پایین آمدن صوت های ریز خندهاش ، گفت :
_باشه میرم بیرون اما اینو یادت باشه ، هیچ دلیلی نمیبینم که نخوام پیش همسرم بخوابم ....
چه با اجبار ، چه با میل و اراده ی خودت ،
تو بالاخره بله رو گفتی ....
الانم همسرم منی ...
اگر الان از این اتاق میرم بیرون ، فکر نکن خیلی صبورم ، هیچ مردی نمیتونه اونقدر صبور باشه که از همسر خودش چشم پوشی کنه ....
پس نذار صبرم لبریز بشه ، این به نفعت نیست .
جدیت کلامش با تهدیدی که شاید فقط لفظی بود ، آمیخته شد و مرا بیش از حد ترساند.
بلند جیغ کشیدم :
_ برو بیرون ...همین حالا.
برخلاف جیغ بلند من ، آهسته از تخت پایین آمد .
کتش را روی ساعد دست انداخت و با نیم نگاهی جدی به من از اتاق بیرون رفت .
با بسته شدن در اتاق توانم از دست رفت
پاهایم این ستونهای محکم بدنم ، لغزید و
کنج اتاق نشستم و در حالی که هنوز لباس سفید و پف دار عروسم به تنم بود , زانوهایم را بغل زدم .
#ادامه_دارد•••
✿❥••به قݪم: ﴿مࢪضیہیگـانہ﴾
#ڪپۍممـنۅع(حࢪام)‼️
#امـانٺداࢪبـاشیـم❌
♡•••┄┅┄┅┄┅♥️🖇┅┄┅┄┅┄•••♡