♧•••﴿فـࢪیــ𝓯𝓻𝓲𝓫ــٖب﴾•••♧ ♡•••┄┅┄┅┄┅♥️🖇┅┄┅┄┅┄•••♡ 🖋️ محکم مچ دستش رو کشیدم سمت خودم که جیغ بلندی کشید : _آی دستم دانیال . مقاومتش در مقابل زور من کم بود . با دستانم او را محبوس سینه ام کردم و در کمال پررویی با اخمی طلبکارانه گفتم: _همینجا بگیر بخواب ... _ازت خیلی دلخورم . صدایش بغض بدی داشت . چشم گشودم و از آن فاصله کمی که با من داشت و سرش هنوز روی سینه ام بود ، نگاهش کردم : _باز چرا؟ با تعجب دوباره سوال را تکرار کرد: _ باز چرا ؟! ... دارم ازت میترسم دانیال ... همش فکر می کردم آدمای ورزشکار زورشان را سر آدم های عادی خالی نمی کنند ، ولی تو بهم ثابت کردی اینطور نیست . با اخم گفتم : _لازم بود امروز مینو ادب بشه . او هم با اخم جوابم را داد : _ یه سیلی هم براش کافی بود ... ولی تو وحشیانه ، کتکش زدی ... چرا نمیخوای قبول کنی کارت اشتباه بوده ؟ صدایم باز سمت امواج عصبانیت رفت . تارهای نازک اعصابم داشت تک‌تک پاره میشد که گفتم : _کار مینو اشتباه بوده ، نه من ... بی اجازه و اطلاع ما ، چه معنی میده که رفته صیغه نیکان شده ؟! پوزخندی زد و با دلخوری نگاهم کرد: _وقتی خودتو بالاتر از همه میدونی و کارهای خودتو درست و بی عیب ، کارهای بقیه رو اشتباه ، من دیگه چی بگم . ••• ✿❥••به قݪم: ﴿مࢪضیہ‌یگـانہ﴾ (‌حࢪام‌)‼️ ♡•••┄┅┄┅┄┅♥️🖇┅┄┅┄┅┄•••♡