🌕🖤⛓🌕🖤⛓🌕🖤⛓🌕🖤
🖤⛓🌕🖤⛓🌕🖤⛓🌕🖤
⛓🌕🖤⛓🌕🖤⛓🌕🖤
🌕🖤⛓🌕🖤⛓🌕🖤
🖤⛓🌕🖤⛓🌕🖤
⛓🌕🖤⛓🌕🖤
🌕🖤⛓🌕🖤
🖤⛓🌕🖤
⛓🌕🖤
🌕🖤
🖤
#بســـــم_ربِّ_العشــــــــــق
رمـــــان #دخـتــر_آبـــان
♡#قسمٺـسوم♡
حسینی تابی به گوشۀ سیبیل پرپشتش داد و با خنده گفت: پسر
خر نشو، ما چند تا زن ذلیل بدبختو ببین عبرت بگیر.
او اینبار رسما به خنده افتاد و نبوی حرف حسینی را ادامه داد:
ما اینجا زیر سقف اداره واسه خودمون اِهن وتولوپ داریم، وگرنه
که تو خونه و جلوی عیال مربوطه پشه هم نیستیم!
حرفش بقیه را هم به خنده واداشت و میان آن خندههای مردانه
شاهین نگاه ی به ساعتش انداخت. از سه گذشته بود و او باید
زودتر راهی میشد .
نبوی که هنوز دستش را دور گردن او نگه داشته بود، عاقبت
یکی از شیرینیها را در دهان او گذاشت و با خنده گفت: پسر
یکم جذبه داشته باش، از حالا بری خونه که همشیره مون
میفهمه هولی، برات دست بالا میگیره.
شاهین با خندهای محجوب موهایش را کنار زد و اینبار عمرانی
رو به مظفری گفت: الان وقتشه یه دونه از اون غزلهای
سوزناکتو بخونی، شاید داشِمون عقلش اومد سرجاش.
مظفری بلندتر به خنده افتاد و نبوی گفت: آره راست میگه،
بخون شاید چهچه تو این پسرمونو آدمش کرد.
حسینی با عجله به سوی در رفت و سرکی در راهرو کشید، بعد
در را بست و مظفری با خنده میان حلقۀ همکارانش ایستاد و
وقت بشکن زدن با لحنی شاد و بیخیال خواند:
منو سر لج ننداز، میرم زن میگیرنم
صدای بقیه با خنده بلند شد: چی گفتی؟
-اینور و اونورننداز، میرم زن میگیرم
-چی گفتی؟
-قر تو کمرم ننداز، میرم زن میگیرم
کاری به دستم ننداز، میرم زن میگیرم
_چی گفتی؟
گریه تو چشام ننداز، میرم زن میگیرم
-چی گفتی؟
❌ڪپۍازࢪمــانممنۅع(حࢪام)❌
🖤⛓🌕🖤⛓🌕🖤⛓🌕🖤⛓🌕🖤⛓🌕