بیش از این صبر ندارم که بسازم به غمت روی بنْما که کنم جان به فدای قدمت به غلط دل ز پی چشم، به دنبال تو شد می‌رود خونِ دل از چشم، کنون از ستمت گفتم احوالِ دلِ زار بَرَت عرضه کنم تا مرا در غم هجران نگذارد کَرمت بی‌خبر بودم از آن کز سرِ مغروریِ حُسن شرح درماندگیِ حال کند محتشمت به تو چون عرضه دهم زاریِ شب‌های دراز که چو گل باز شود دیده پس از صبحدمت روی دل از همه عالم چو به روی تو بُود زآن سبب سجده بَرم پیش دو ابروی خَمت ای دل! از «راغبِ» یاری، ره تسلیم سپار بو کز این شیوه بخوانند یکی از خَدمت .:راغب‌ شیرازی:. ------------------------- @navaeeschool -------------------------