🔴 ریگ به کفش داشتن
روزی روزگاری در سرزمینی بسیار دور، مرد دانا، شجاع و جنگاوری به نام سنجر زندگی میکرد و او همیشه قبل از جنگیدن خوب فکر میکرد.
روزی حاکم به او گفت: قرار است کاروانی از هدایای بسیار گرانقیمت به نشانهی پایان جنگ به کشورمان وارد شود. من به این کاروان اعتماد ندارم. چون سالها با این کشور در جنگ بودهایم. شاید آوردن هدایا حیله باشد و نقشهی شومی در سر داشته باشند.
سنجر تا رسیدن کاروان هدایا خوب فکر کرد. او به سربازان سپرد که کسی را با شمشیر و نیزه و خنجر به قصر راه ندهند.
اما تازهواردان هیچ اسلحهای همراه خود نداشتند. کاروان پادشاه کشور همسایه بدون هیچ مشکلی وارد قصر حاکم شد.
درست وقتی که فرستادهی پادشاه کشور همسایه، پشت در اتاق حاکم منتظر ایستاده بود تا نامهی صلح و هدایا را با او تقدیم کند، سنجر از راه رسید. رو به آنها کرد و گفت: حاکم سرزمین ما منتظر ورود شما مهمانان عزیز است؛ اما من به عنوان رئیس تشریفات از شما میخواهم که چکمههایتان را قبل از ورود به اتاق حاکم درآورید.
با شنیدن این حرف، افراد تازه وارد و سردستهی آنان به همدیگر نگاهی انداختند. رنگ صورتشان سرخ شد.
یکی از آنها بهانه آورد: ولی قربان! این لباس رسمی ماست. ما نمیتوانیم بدون آن به حضور حاکم برسیم.
سنجر گفت: اما این قانون حاکم و قصر اوست. کسی نمیتواند آن را زیر پا بگذارد. حالا چکمههایتان را درآورید.
آن چند نفر وقتی اصرار خود را بیفایده دیدند، ناگهان خم شدند و خنجرهای کوچک زهرآگین را از چکمههای خود بیرون آوردند.
آنها با سنجر درگیر شدند. سنجر که از قبل حیلهی آنها را فهمیده بود و آمادگی جنگ را داشت، با شجاعت با آنها جنگید و همه را دست بسته به ماموران کاخ تحویل داد.
حاکم به هوش و درایت سنجر آفرین گفت و به او هدیه داد. از آن روز به بعد به افرادی که در ظاهر خطرناک نیستند ولی در سرشان پر از نقشه است میگویند: حتماً ریگی به کفشش دارد.
--------------------------
@navaeeschool
--------------------------
#ضرب_المثل