بسم الله الرحمن الرحیم دیده ام آتش دیوارودری راکه مپرس دیده ام سوختن بال وپری راکه مپرس چه بگویم وسط کوچه گلم رفت زدست با خود آورده ز کوچه خبري را كه مپرس وارد کوچه كه شد،فاطمه ازغصه خمید ديد م از فاطمه ام چشم تري را كه مپرس دست زهرای مرا دروسط کوچه شکست ديده پرپر زدن بال و پري را كه مپرس چه نياز است به لشکر،زره ام فاطمه است دادم از دست دگر،گل پسري را كه مپرس قنفذاز راه رسید وبدنت گشت کبود بود بر پيكر خونين اثري را كه مپرس بشکند دست مغیره،که دلم رابشکست دادم ازدست به کوچه، قمري را كه مپرس ازچه اينقدر پر از دلهره ای،فاطمه جان پيش رو بوده تورایک سفري را كه مپرس -گرمی خانه ی من،کوچ مکن ازبره من کو نشان داده به عالم هنري را كه مپرس زچه(مجنون)نشوم خوب ازاین حالت خود دیده ام سوختن بال وپري را كه مپرس