. صبح ازل، فروغ لقای محمّد است شام ابد سواد بقای محمّد است گر واجب است حمد خدا،‌ ممکن است گفت حمدی که ختم آن به ثنای محمّد است در منع رَدِّ حکم قدر بر جهانیان دست قضا به دست رضای محمّد است @emame3vom حق را مشیّت از پی ایجاد ممکنات مقصود،‌ از اعتراف ولای محمّد است با سر ز بهر کسب شرف کعبه طی کند راهی که در وقوف صفای محمّد است نشناخت آن‌چنان که خدا را کسی جز او او را کسی چنان که خدای محمّد است طوبی که سایه می‌دهد اندر صفای خلد قائم به ظلِّ عطفِ لوای محمّد است عرش برین که بر شرفش راه وهم نیست با دیده خاکروب سرای محمّد است زان هر دقیقه رو به کمال آورد هلال کاندر نظر چو ناخن پای محمّد است در مصحف از خطاب عصی، آدمش چه باک آدم، که تکیه‌اش به عصای محمّد است روی زمانه در بر یزدان به روز حشر گلگون ز مِهر آل عبای محمّد است سر رشته‌ی حصول تمنّای ممکنات گیسوی مشک‌سای رسای محمّد است مور و جم و ترشح و دریا و کاه و کوه ابر بهار دست سخای محمّد است سر چون نهی به‌درگه سلطان، مَنِه که نیست سلطان، مگر کسی که گدای محمّد است در حقّ او چه جای فنابالله اَر کسی در راه حق فناست، فنای محمّد است معراج او به سدره و معراج جبرییل بر صدر منتهی که سرای محمّد است گر پی به حق نمی‏بری ای دل، به حقِّ حق حقی که هست، زیر عبای محمّد است ظلی کز او سعادت هر دو سرا نصیب در شهپر همای ولای محمّد است دیدار مصطفی به نظر، منظر خداست روی خدا عیان به ضیای محمّد است جایی که پی نمی‏‌برد اندیشه، نیست جای جز منتهای قرب که جای محمّد است خضر آن‏چه یافت در لب سرچشمۀ حیات یک قطره از محیط بقای محمّد است برخاک سجده واجب از آن‌شد که روی خاک روشن ز پرتو کف پای محمّد است زآن شد به کعبه حکم به قربانی ذبیح چون کعبه در جوار منای محمّد است ترتیب سال و هفته و مه دادن از ازل حق را به قصد صبح و مسای محمّد است ارکان هفت کوکب و فُلکِ نُه آسمان توفانیِ محیط سخای محمّد است کرسی که پی به پایۀ قدرش نبرده عرش دربان قصر جدّ و علای محمّد است بنیان دین به عاریه‌ای دل منه بر آب کاین حصن پایدار، بنای محمّد است گیرم قضا رضا ندهد تا روم به خُلد زان باب می‌روم که رضای محمّد است از بهر جان، به هر دو جهان می‌کنم قبول دردی که چاره‌اش به دوای محمّد است بندد نظر ز هر دو جهان هر که چون "شباب" از جان امیدوار عطای محمّد است «اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک‌َالفَرَج» 📚 دیوان شباب