در ... با خدا سرگرم بودم که دهانم بسته شد ناگهان بایک لگد حس بیانم بسته شد فرصتی پیدا نشد‌تا که نفس تازه کنم پشت و رو ..تاکه شدم این دیدگانم بسته شد بی حیا با ضرب پا زد دنده هایم را شکست درد تا آمد سراغ من زبانم بسته شد تا که مویم را گرفت زد صورتم را بر زمین چشم ها جایی ندید اشک روانم بسته شد پنجه ها در خاک بود و سینه ام آماج تیر بی رمق گردیدم و کّلِ توانم بسته شد زانویش آمد تمام گردن من را شکست خنجر کهنه رسید و آسمانم بسته شد در گلو جوشید خونابه نفس جایی نداشت با خدا سر گرم بودم که دهانم بسته شد https://eitaa.com/navaye_asheghaan