🎶📚
#نوای_کتاب 🎶📚
📝
#داستان_کوتاه 📝: ملا و مِیفروش
مرد پولداری در کابل، در نزديکی مسجد قلعه فتحالله رستورانی ساخت که در آن موسيقی بود و رقص و به مشتريان مشروب هم سرويس میشد.
ملای مسجد هر روز موعظه میکرد و در پايان موعظهاش دعا میکرد تا خداوند صاحب رستوران را به قهر و غضب خود گرفتار کند و بلای آسمانی را بر اين رستوران که اخلاق مردم را فاسد میسازد، وارد کند.
يک ماه از فعاليت رستوران نگذشته بود که رعد و برق و توفان شديد شد و يگانه جايی که خسارت ديد، همين رستوران بود که ديگر به خاکستر تبديل گرديد.
ملای مسجد روز بعد با غرور و افتخار نخست حمد خدا را بجا آورد و بعد خراب شدن آن خانه فساد را به مردم تبريک گفت و اضافه کرد:« اگر مؤمن از ته دل از خداوند چيزی بخواهد، از درگاه خدا نااميد نمیشود.»
🌸☘️
@navaye_ketab 🌸☘️
اما خوشحالی مؤمنان و ملای مسجد ديری دوام نکرد. صاحب رستوران به محکمه شکايت کرد و از ملای مسجد تاوان خسارت خواست.
ملا و مؤمنان البته چنين ادعايی را نپذيرفتند.
قاضی هر دو طرف را به محکمه خواست و بعد از اين که سخنان دو جانب دعوا را شنيد، گلو صاف کرد و گفت:« نمیدانم چه حکمی بکنم. من سخنان هر دو طرف را شنيدم. از يک سو ملا و مؤمنانی قرار دارند که به تاثير دعا و ثنا باور ندارند از سوی ديگر مرد مِیفروشی که به تاثير دعا باور دارد.»
🌸☘️
@navaye_ketab 🌸☘️