🎶📚 🎶📚 📜 : به دنبال گنج حقیقت 📘 ، دفتر ششم 🌐 منبع: سایت شمس و مولانا مردی که ثروت هنگفتی به ارث برده بود، همه آن را به یکباره به هدر داد و به خاک سیاه فقر نشست. چون از شدت فقر دچار استیصال و دلشکستگی شد خالصانه رو به درگاه خدا آورد و به راز و نیاز پرداخت.تا آنکه شبی در خواب هاتفی بدو گفت:« هرچه سریعتر وطنت بغداد را به سمت مصر ترک کن تا در آنجا به خواسته‌ات برسی.» مرد با امید فراوان راهی سفر شدو چون به مصر رسید هیچ پولی برایش نمانده بود چاره ای جز گدایی ندید. اما چون این کار برایش سخت و سنگین می‌آمد تصمیم گرفت شب به گدایی برود تا کسی چهره‌اش را نشناسد.در آن ایام چون محله‌های مصر به خاطر وجود دزدان ناامن شده بود ، داروغه و شبگردانش شب‌ها در کوچه ها کشیک داده و عابران را دستگیر می‌کردند. مرد غریبه شب به کوچه ای شد و هنوز مردد بود که بانگ گدایی سر دهد یا نه که داروغه او را دید و یقه‌اش را چسبید و او را به باد مشت و لگد گرفت که:« بگو همدستانت کجایند و قرار بود امشب به کجا دستبرد بزنید….» مرد هم ناله‌کنان امان می‌خواست. داروغه لختی از ضرب و شتم ایستاد و مرد غریبه با سو گند فراوان گفت که:« والله من دزد نیستم و در پی چنین خوابی که دیدم از بغداد به مصر شدم و الخ…» داروغه که به خاطر لحن مرد به صدق گفتارش واقف گشت با تمسخر توأم با دلسوزی رو به او گفت:« آخر تو به خاطر یک رویا حاضر شدی اینهمه راه را طی کنی؟! آخر مردک عقلت کجاست؟! خود من بارها خواب دیده‌ام که در بغداد در فلان محله، در فلان خانه گنجی نهفته است، اما به آن خواب‌ها توجهی نکرده‌ام.» جالب بود که تمام نشانی‌های داروغه با آدرس مرد در بغداد یکی بود. مرد فهمید گنجی که به دنبال آن آمده در شهر خود و در خانه خود قرار دارد و یافتن آن موقوف برین بوده که رنج سفر به مصر را تحمل کند. پس به بغداد شد و گنج را یافت و زندگیش را سامان داد. منظور از حکایت اینکه:« گنج حقیقت در اندرون بشر است حال آنکه او سال‌ها آواره اینجا و آنجاست.» 🌸☘️ @navaye_ketab 🌸☘️