من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم  چشم بیمار تو را دیدم و بیمار شدم فارغ از خود شدم و کوس أناالحق بزدم همچو منصور خریدار سردار شدم غم دلدار فکنده است بجانم شرری که بجان آمدم و شهره بازار شدم در میخانه گشائید برویم شب و روز که من از مسجد و از مدرسه بیزار شدم جامه زهد و ریا کندم و بر تن کردم خرقه پیر خراباتی و هشیار شدم واعظ شهر که از پند خود آزارم داد  از دم رند می آلوده مددکار شدم بگذارید که از بتکده یادی بکنم من که با دست بت میکده بیدار شدم روح الله الموسوی الخمینی 👈دعوتیدبه‌:کانال نوای ذاکرین 🇮🇷اللّٰهمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّكَ ٱلْفَرَجَ🇮🇷 ایتا👇👇 Eitaa.com/navayehzakerin2 @Aramesh113