🏴خطبه آتشین زینب کبری در دربار یزید 🔲سپاس خدای را که پروردگار جهانیان است و درود خدا بر پیغمبر و خاندان او باد. راست گفت خدای سبحان که فرمود: «سپس سرانجام کسانی که اعمال بد مرتکب شدند به جای بدتری رسید که آیات خدا را تکذیب کرده و آنرا همواره به استهزاء می گرفتند» ‌ای یزید آیا گمان می‌بری اینکه اطراف زمین و ‌آفاق آسمان را بر ما تنگ گرفتی و راه چاره را بر ما بستی که ما را به مانند کنیزان به اسیری برند، ما نزد خدا خوار و تو سربلند گشته و دارای مقام و منزلت شده‌ای، پس خود را بزرگ پنداشته به خود بالیدی، شادمان و مسرور گشتی که دیدی دنیا چند روزی به کام تو شده و کار‌ها بر وفق مراد تو می‌چرخد، و حکومتی که حق ما بود در اختیار تو قرار گرفته است، آرام باش، آهسته‌تر. آیا فراموش کرده‌ای قول خداوند متعال را «گمان نکنند آنان که کافر گشته‌اند اینکه ما آن‌ها را مهلت می‌دهیم به نفع و خیر آنان است، بلکه ایشان را مهلت می‌دهیم تا گناه بیشتر کنند و آنان را عذابی باشد دردناک». آیا این از عدالت است ‌ای فرزند بردگان آزاد شده که تو، زنان و کنیزگان خود را پشت پرده نگه داری ولی دختران رسول خدا اسیر باشند؟ پرده حشمت و حرمت ایشان را هتک کنی و صورت‌هایشان را بگشایی، دشمنان آنان را شهر به شهر ببرند، بومی و غریب چشم بدان‌ها دوزند، و نزدیک و دور و فرومایه و شریف چهره آنان را بنگرند درحالی که از مردان و پرستاران ایشان کسی با ایشان نبوده و چگونه امید می‌رود که مراقبت و نگهبانی ما کند کسی که جگر آزادگان را جویده و از دهان بیرون افکنده است‌ و گوشتش به خون شهیدان نمو کرده است. چگونه به دشمنی با ما نشتابد آن کسی که کینه ما را از بدر و احد در دل دارد و همیشه با دیده بغض و عداوت در ما می‌نگرد. آن‌گاه بدون آنکه خود را گناهکار بدانی و مرتکب امری عظیم بشماری، شعر می‌خوانی و با چوبی که در دست داری بر دندان‌های اباعبدالله سید جوانان اهل بهشت می‌زنی. چرا این شعر نخوانی حال آنکه دل‌های ما را مجروح و زخمناک نمودی و اصل و ریشه ما را با ریختن خون ذریه رسول خدا و ستارگان روی زمین از آل عبدالمطلب بریدی، آن‌ گاه پدران و نیاکان خود را ندامی‌دهی و گمان داری که ندای تو را می‌شنوند. زود باشد که به آنان ملحق شوی و آرزو کنی کاش شل و گنگ بودی نمی‌گفتی آنچه را که گفتی و نمی‌کردی آنچه را کردی. بارالها؛ بگیر حق ما را و انتقام بکش از هر که به ما ستم کرد و فرو فرست غضب خود را بر هر که خون ما ریخت و حامیان ما را کشت.‌ای یزید! به خدا سوگند نشکافتی مگر پوست خود را، و نبریدی مگر گوشت خود را و زود باشد که بر رسول خدا وارد شوی در حالتی که بر دوش داشته باشی مسئولیت ریختن خون ذریه او را، و شکستن حرمت عترت و پاره تن او را، در هنگامی که خداوند جمع می‌کند پراکندگی ایشان را، و می‌گیرد حق ایشان را «و گمان مبر آنان را که در راه خدا کشته شدند مردگانند، بلکه ایشان زنده‌اند و نزد پروردگار خود روزی می‌خورند.» و کافی است تو را خداوند از جهت داوری و کافی است محمد(ص)ـ تو را برای مخاصمت و جبرئیل برای یاری او. و بزودی آن کس که این خلافت را برای تو آراست و تو را بر گردن مسلمانان سوار نمود، بزودی بفهمد که پاداش و عوض رفتار ستمکاران بد است و اینکه مقام کدام یک از شما بد‌تر و نیرویش ناتوان‌تر است. و اگر مصایب روزگار مرا بر آن داشت که با تو مخاطبه و تکلم کنم ولی بدان تو را کم و حقیر میشمارم و سرزنش تو را عظیم و توبیخ تو را بسیار می‌شمارم، این جزع و بی‌تابی که می‌بینی نه از ترس قدرت و هیبت توست، لکن چشم‌ها گریان و سینه‌ها سوزان است. چه سخت و دشوار است که نجیبانی که لشکر خداوندند به دست طلقاء که حزب شیطانند، کشته گردند و خون ما از دست‌هایشان بریزد، و دهان ایشان از گوشت ما بدوشد و آن جسد‌های پاک و پاکیزه را گرگهای بیابان سرکشی کنند، و کفتار‌ها در خاک بغلطانند. ‌ای یزید! اگر امروز ما را غنیمت خود دانستی زود باشد که این غنیمت موجب ضرر تو گردد در هنگامی که نیابی مگر آنچه را که از پیش فرستاده‌ای، و نیست خداوند بر بندگان ستم کننده، به خدا شکایت می‌کنیم و بر او اعتماد می‌نماییم. ای یزید! هر کید و مکر که داری بکن، هر کوشش که خواهی بنمای، هر جهد که داری به کار گیر، به خدا سوگند هرگز نتوانی نام و یاد ما را محوکنی، وحی ما را نتوانی از بین ببری، به ‌‌نهایت ما نتوانی رسید، هرگز ننگ این ستم را از خود نتوانی زدود، رای تو سست و روزهای قدرت تو اندک وجمعیت تو رو به پراکندگی است، ‌در روزی که منادی حق ندا کند که لعنت خدا بر ستمکاران باد. سپاس خدای را که اول ما را به سعادت ومغفرت ثبت کرد و آخر ما را به شهادت و رحمت فائز گرداند، از خدا می‌خواهیم که ثواب آن‌ها را کامل کند و بر ثوابشان بیفزاید‌ و جانشینی را بر ما نیکو نماید، که اوست خداوند رحیم و پروردگار ودود‌ و ما را در هر امری کفایت می کند و او نیکو کارگزاری است.