آقایِ سامرا چقدر ناتوان شدی.. و توسل ویژۀ شهادت اباالمهدی آقا امام حسن عسکری علیه السلام تقدیم به ارواح طیبۀ شهدا ، علما و همۀ درگذشتگان به نفس کربلایی سید رضا نریمانی •✾• ┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅ آقایِ سامرا چقدر ناتوان شدی خیلی شبیه مادرِ خود قدکمان شدی *آخه نوشتند بیست و هشت سال بیشتر نداشت، اما لحظات آخر این دستها به لرزه افتاده بود .. _( یاد چی افتادی)؟! _ یاد مادر هیجده ساله‌ام افتادم؛ اون روزایِ آخر یه دست به دیوار یه دست به کمر .. هی صدا میزد: علی ، علی ، علی ..* عمری اسیر طعنه و زخم زبان شدی تبعیدی مجاور یک پادگان شدی آه ای بهارِ زرد و خزانی تو میروی چون مادرت زمانِ جوانی تو میروی دور از مدینه حضرت جانان چه میکنی؟ یوسف، جدا ز خیمۀ کنعان چه میکنی تنها غریب گوشه زندان چه میکنی ابن الرضا به حلقۀ شیران چه میکنی *آخه حیواناتِ درنده رو آوردن ، آقا رو تو قفس این حیوانات قرار دادن یهو دیدن همۀ این حیوانات زمین نشستن در محضر امام زمانشون قرار گرفتن .. اینجا حیواناتِ درنده اومدن .. کربلا هم یهو دیدن یه عده از این حیوونا...* اینجا تو را نیامده تکریم میکنند حتی درندگان به تو تعظیم میکنند دور از مدینه ای سفرت سخت میگذشت ای آسمان به بال و پرت سخت میگذشت با گریه ها به چشم ترت سخت میگذشت آقا چقدر بر جگرت سخت میگذشت بغصی شکسته داری و فریاد کوچه ای هی میخوری زمین و ولی یاد کوچه ای گرچه غریب بودی و کس سوی تو نرفت شکرخدا که میخ به پهلویِ تو نرفت شعله سراغ پیچش گیسوی تو نرفت اینجا غلاف بر رویِ بازوی تو نرفت آتش کسی به خرمن نیلوفرت نزد اینجا کشیده کس به رویِ همسرت نزد شاعر: گرچه آقا رو هی میریختند میگرفتنش، خونه‌ش رو بهم میریختند؛ این زن و بچه هی می‌ترسیدند .. اما دیگه درِ خونه‌ش رو آتیش نزدند.. علامه امینی رو میگن:«ساعتها گریه می‌کرد ، سوال کردند آقا چرا گریه می‌کنی»؟! _فرمود:« آخه به یه چیزی فکر میکردم بیچاره‌ام کرد» _ چی آقا؟! _ به این فکر میکردم اگه مادر یه مشکلی براش پیش بیاد بچه‌ها به پدر پناه می‌برند ؛ اگه برا پدر مشکلی پیش بیاد بچه‌ها به مادر پناه می‌برند .. اما دلم میسوزه برا اون بچه‌هایی که از یه طرف دست باباشون رو بستند .. یه عده دور مادرشون حلقه زدند .. هرکی با هرچی دستشه داره مادرشون رو میزنه .. نمی‌دونند به کی پناه ببرند .. آی مادر ... از آن روزی که سیلی خورده ام دشوار میبینم به چشم نیمه بازِ خود جهان را تار میبینم دلم میخواست چشمانم نمیدیدند جایی را که خونِ محسن خود بر در و دیوار میبینم بر درب حرم داشت لگد میزد ، حیف در بر سپرم داشت لگد میزد ، حیف از بین لگدها لگدی کشت مرا محسن پسرم داشت لگد میزد، حیف شاعر: من ایستاده بودم ، دیدم که در افتاد حسن ناله میزد ، ببین مادر افتاد تو افتاده بودی ، درم روی زانو شاید هرکی رد شد ، لگد زد به پهلوت کانال نوای ذاکرین:(ایتا) 👇👇👇 Eitaa.com/navayehzakerin2 ⚡⚡⚡⚡⚡⚡ کانال نوای ذاکرین :(تلگرام) 👇👇👇 T.me/navayehzakerin مدیرکانال: خادم الذاکرین آرامش