در شبِ قدر دلم با غزلی همدم شد بینِ ما فاصله‌ها واژه به واژه کم شد چهارده مرتبه قرآن که گرفتم بر سر حرمِ یک به یک ابیاتِ غزل، مَحرم شد ابتدا حرفِ دلم را به نگاهم دادم بوسه می‌‌خواست لبم، گنبدِ خضرا خم شد خم شد آهسته از اسرارِ ازل با من گفت گفت: ایوانِ نجف بوسه‌گه عالم شد بعد هم پُشتِ همان پنجرۀ رؤیایی چشمِ من، محوِ ضریحی که نمی‌دیدم شد خواستم گریه کنم بلکه بر این زخمِ عمیق گریه مرهم بشود، خونِ جگر مرهم شد گریه کردم، عطش آمد به سراغم، گفتم: به فدای لبِ خشکت، همه جا زمزم شد روی سجادۀ خود یادِ لبت افتادم تشنه‌ام بود، ولی آب برایم سم شد زنده ماندم که سلامی به سلامی برسد از محمد (صلوات‌الله‌علیه) به محمد (عليه‌السلام) که میّسر هم شد من مسلمان شدۀ مذهبِ چشمی هستم که در آن عاطفه با عشق و جنون توأم شد سال‌ها پیر شدم در قفسِ آغوشت شکر کردم، در و دیوارِ قفس محکم شد کاروانِ دلِ من بس که خراسان رفته‌است تار و پودِ غزلم جادۀ ابریشم شد سال‌ها شعرِ غریبانه در ابیاتِ خودش خونِ دل خورد که با دشمنِ خود همدم شد داشتم کنجِ حرم جامعه را می‌خواندم برگ در برگِ مفاتیح پُراز شبنم شد یازده پله زمین رفت به سمتِ ملکوت یک قدم مانده به او کار جهان مبهم شد بیتِ آخر نکند قافیه غافلگیرت آی برخیز! که این قافیه «یا قائم (عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف)» شد… ‍┅┅┅┅┄❅💠❅┄┅┅┅┅┄ 🇮🇷اللّٰهمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّكَ ٱلْفَرَجَ🇮🇷 دعوتیدبه‌:↙️ ایتا↙️ Eitaa.com/navayehzakerin2 @Aramesh113