◾️ حکایت بسیار لطیف و جانسوزِ "بینوایِ نابینایی" که مولا علی "علیه‌السلام" از او سرپرستی می‌نمود... ⚡️طولانی؛ امّا خواندنی برای دلدادگان‌ِ مولا... در نَقلی آمده است: هنگامى كه امام حسن و امام حسين علیهماالسلام از دفن پدر باز مى‌گشتند، نزديك دروازه شهر كوفه كنار ويرانه‌اى، بينواى بيمار و نابينايى را ديدند كه خشتى زير سر نهاده و ناله مى‌كند. ➖از او پرسيدند: كيستى و چرا اين گونه گريه و ناله مى‌كنى؟ او گفت : غريبى بينوا و نابينا هستم ، نه مونسى دارم و نه غم خوارى ، يك سال است كه من در اين شهر هستم، هر روز مردى مهربان ، و غم خوارى دلسوز نزد من مى آمد و احوال مرا مى پرسيد و غذا به من مى رسانيد و مونس مهربانى بود، ولى اكنون سه روز است او نزد من نيامده است و از حال من جويا نشده است . ➖گفتند: آيا نام او را مى دانى‌؟ گفت : نه. ➖گفتند: آيا از او نپرسيدى كه نامش چيست؟ گفت : پرسيدم ، ولى فرمود: تو را با نام من چه كار، من به خاطر خدا از تو سرپرستى مى‌كنم. ➖گفتند: آيا هيچ نشانى از گفتار و كردار او دارى ؟ گفت : پيوسته زبان او به ذكر خدا مشغول بود، وقتى كه او تسبيح و تهليل مى‌گفت ، زمين و زمان و در و ديوار با او هم صدا و هم نوا مى‌شدند. 🔻وقتى كه كنار من مى نشست مى‌فرمود: مِسكينٌ جٰالَسَ مِسكينًا؛ غَريبٌ جَالسَ غَريباً ▪️در‌مانده‌اى با درمانده‌اى نشسته ، و غريبى هم‌نشين غريبى شده است ! ➖حسنین علیهماالسلام آن مهربان ناشناخته را شناختند، به روى هم نگريستند و گفتند: اى مرد! اين نشانه ها كه بر شمردى ، نشانه هاى باباى ما اميرمؤمنان على علیه‌السلام است. آن بينوا گفت: پس او چه شده كه در اين سه روز نزد من نيامده؟ ➖گفتند: اى غريب بينوا! ظالم‌ جفاکاری ضربتى بر آن حضرت زد، و او به دار باقى شتافت و ما هم اكنون از كنار قبر او مى‌آييم. فَلمّا سَمِعَ الرّجلُ ذٰلکَ جَعلَ یَضرِبُ رَأسَهُ بِالأرضِ و یَحثُو الترابَ و یَصرخُ صُراخَ الثَکلیٰ 🔻آن بینوای نابینا، وقتى كه از جريان آگاه شد، سر خود را بر زمين مى‌زد و خاك زمين را بر روى خود مى‌پاشيد و مثل مادر بچه‌مرده گریه می‌کرد. مى‌گفت: مرا چه لياقت كه اميرمؤمنان علیه‌السلام از من سرپرستى كند؟! چرا او را كشتند؟ ➖حسنین علیهماالسلام هر چه او را دلدارى مى‌دادند آرام نمى‌گرفت. آن پير بینوا به دامن حسنین علیهماالسلام افتاد و گفت : شما را به جدّتان سوگند، شما را به روح پدر عالى قدرتان ، مرا كنار قبر او ببريد. ➖امام حسن دست راست او را، و امام حسين دست چپ او را گرفتند و او را كنار مرقد مطهر امیرالمؤمنین علیه‌السلام آوردند. او خود را به روى قبر افكند و زارى بسيار كرد و گفت: خدايا من طاقت فراق اين پدر مهربان را ندارم تو را به حق صاحب اين قبر جان مرا بستان. دعاى او به استجابت رسيد و همان دم در همان جا جان سپرد. ➖امام حسن و امام حسين علیهماالسلام از اين حادثه جانسوز، بسيار گريستند، و شخصاً جنازه آن بينوای سوخته دل را غسل داده و كفن كرده و نماز بر آن خواندند و او را در حوالى همان روضه پاك ، به خاك سپردند. 📚روضة الشهداء،واعظ‌کاشانی(ق‌۱۰)، ص۳۵۸ 📚العبرة الساکتة ج۱ ص۹۸ ✍ ذرّه‌ای بود، به خورشید رسید قطره‌ای بود به دریا پیوست... ‍┅┅┅┅┄❅💠❅┄┅┅┅┅┄ 🇮🇷اللّٰهمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّكَ ٱلْفَرَجَ🇮🇷 دعوتید: به کانال ماندگاروبروز ایتا↙️ ‌╔═💎💫═══╗ Eitaa.com/navayehzakerin2 @Aramesh113 ╚═══💫💎═╝