تا قافله اتراق کرد،یه نازدانه،که تو این نقل نوشتن فاطمه بنت الحسین،که بعضی هام گفتند که این همون رقیه بود،از سایه ی بوته ی خاری استفاده کرد؛رفت زیر سایه ی این خار،آنقده خسته بود،تشنه بود،گرسنه بود ،خوابش برد ….” اگه اینجوری بخوای بیقراری کنی،من خودم بیقراره روضه ی این نازدانه ام ….” اجازه بدین امروز همه گریه کنن ” عقبی ها ،بیرونی ها ،شهدا گریه کنن …” خوابش برد ، قافله حرکت کرد ، این دختر جاموند …” گوش بده !قافله که حرکت کرد،،،عقیله ی بنی هاشم خبردار شد این ناز دانه جامونده ،صدا زد “یا قوم ! بالله !*شمارا به خدا قدری صبرکنید*افتقدت ابنت الاخ الحسین” ▪️جگرگوشه ی حسینم جامونده …” حواست اینجاست یا نه ؟ چنان ناله ای زد ، راوی میگه من شنیدم ؛ دستور دادن قافله توقف کنه ،گفتم الان از ناله ی زینب آسمون و زمین به هم میریزه ….” دونفر مامورشدن این بچه رو برگردونن ؛یکی من بودم و یکی زجر بن قیس …. *آروم باش …..* من با زجر،یا زجر بن قیس ،برگشتم عقب قافله،از دور داشتم می دیدم حالت این دختر رو ؛ دیدم دست روی سر گذاشته ، هی تو بیابونا به سمت راست و چپ نگاه می کنه، بچه ی گم شده دیدی یا نه؟ ▪️بشنو” می دونی کیارو صدا میزد ؟! اولین کسی که صدا میزد عموجانش بود ، هی میگفت : یا عماه … ! یا عمتاه … ! یا اماه …” ازدور داشتم می دیدم ؛ هی به سمت چپ و راست فرار میکرد ، هی می نشست رو زمین پاهاشو نگاه می کرد …” چقدر خار تو این پاها رفته بود،نمیدونم!!! تا زجربن قیس بهش رسید چنان با تازیانه …… آی حسین …… 🔹اینم مال شهیدامون ،انشاالله تو حرم این نازدونه بریم عرض ادب کنیم ؛ اولین سوالی که من دارم اینه :بگم خانوم پاهات خوب شده یا نه ؟ این دختر حسینه ، از کربلا تا اینجا دایم کتک خورده ،طعنه و ناسزا شنیده ، یه جمله ای گفت،من واسطه شدم،گفتم صبر کن ،ملاحظه کن ،یتیمه ….” اجازه ندادم دیگه بیش ازاین اذیتش کنه . این دختر به من اعتماد کرد ،فرمود :من دختر پیغمبرم ،بهش بگو :اگه میخوای منم بکشی بکش ؛اما فقط یه بار دیگه بذار عمه مو ببینم …. آی حسین … بابا آتیش زدن به خیمه هامون تار می بینه دیگه نگامون نمونده گوشواره برامون بابا باباجون کجایی بابا ؟ سرتو روی نیزه دیدم …. دنبال نیزه می دویدم …. اما به تو من نرسیدم …. کجایی بابا ؟ بابا داری با خود هزار نشونه لبت به رنگ ارغوونه نگو که کار خیزرونه کجایی بابا ؟ بابا امون از این زخمای کاری خون از لب تو شده جاری کی سنگ زده بر لب قاری؟ بابای خوبم …. سرت رو نیزه روبروم بود اما یه بغضی تو گلوم بود گلوتو نیزه ها بوسیدن اما یه بوسه آرزوم بود *ناله بزن اگه میخوای دلت آروم بگیره ،هر چی تو این مسیر کتکشون میزدن،طعنه و ناسزا بهشون میگفتن ،این نازدانه ها فقط سر بریده رو میدیدن ، فقط می گفتن حسین… ┅┅┅┅┄❅💠❅┄┅┅┅┅┄ 🇮🇷اللّٰهمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّكَ ٱلْفَرَجَ🇮🇷 دعوتید: به کانال ماندگاروبروز ایتا↙️ ‌╔═💎💫═══╗ Eitaa.com/navayehzakerin2 @Aaramesh42 ╚═══💫💎═╝