🥀😭🥀😭🥀😭🥀😭🥀 بابابقربان تو گردم،گویادگر لشکرنداری دیگرمزن دم ازغریبی،باباعلی اصغرکه داری بابا بده رخصت که من هم ازجام وصلت می بنوشم ازبهرمیدان رفتن اینک،بنگرچسان درجنب وجوشم برروی دست خود بگیرو،برگو به لشکر گل فروشم من هم به طنّازی بروی،دست تو بابا می خروشم گویا دراین گلزارعشقت،دیگر تو برگ وبر نداری 🥀😭🥀😭🥀😭🥀😭🥀 بابا اگر من قابل هستم آماده ام تا سر ببازم قنداقه ام را بسته ام تا چون شیر بر لشکر بتازم این حنجر خشکیده ام را از بهر تیر آماده سازم ممنونتم بابا که کردی در هر دوعالم سرفرازم ای یار مظلومان عالم در کربلا یاور نداری 🥀😭🥀😭🥀😭🥀😭🥀 اصغر نمُرده ای پدرجان تا که غریبی ات ببیند باید که تیر حرمله بر این حنجر نازک نشیند آتش بجان زد تا شنیدم فریاد یا هل من معینت بهر غریبی ات بمیرم دشمن نشسته در کمینت جز من تو را یاری نمانده غربت ببارد از جبینت       من از غریبی ات چه گویم حتی به برمادر نداری 🥀😭🥀😭🥀😭🥀😭🥀 دیدم که از داغ عزیزان باباتو در سوزو گدازی از بهر میدان رفتن من مادر دگر گردیده راضی کاری کنم در این بیابان بر قد و بالایم  بنازی جان دادنِ در راه عشقت باشد به اوج سرفرازی گفتا رقیه جان بگوشم ، سقای آب آور نداری 🥀😭🥀😭🥀😭🥀😭🥀 مادر اگر از خیمه بیند بر پوست آویزان سرمن در حیرتم بابا چه گویی تو درجواب مادر من یا عمه زینب پُرسد از تو جان اَخا کو اصغر من شرمنده ام که بی جوابی گر پُرسدازتو خواهرمن «مداح»ازاین نوحه سرایی خوفی تودر محشرنداری 🥀😭🥀😭🥀😭🥀😭🥀 شعر:علی اکبراسفندیار«مداح»