چهل روزه اجل آمد سراغت نمیگیری خبر مادر ز باغت چهل روزه به سینه مانده داغت که دل میسوزد از هجر و فراقت چهل روزه نمی پرسی تو حالم بیا یکدم نشین مادر کنارم بیا از دوریت من بی قرارم کجا رفتی تو ای دار و ندارم چهل روزه به داغت مبتلایم به گوش تو نمی آید صدایم ز بعد رفتنت من بی پناهم چنان آتش زدی بر روزگارم مرا درد آشنا کردی و رفتی ترا از من جدا کردی و رفتی بیا تا بوسه از رویت بگیرم دلم خواهد کنار تو بمیرم