ای که عالم زعزای تو به سر خاک کنند خون بگریند وگریبان زغمت چاک کنند تاصف حشر به یاد لب خشکیده ی تو تشنه کامان طلب دیده ی نمناک کنند درغمت هرکه به رخ قطره ی اشکی ریزد قدسیان اشک زرخساره ی او پاک کنند خاکیان بهر وصال حرمت شب همه شب با خیال رخ تو سیر در افلاک کنند درجزا سبزتر از سرو برآید ازخاک هرکه را باگهر مهر تو درخاک کنند اشک هایی که روان است به یاد غم تو عاقبت دامن ما را زگنه پاک کند با دلی غرق ولای تو «وفایی» می گفت با تولای توای کاش مرا خاک کنند