روی هیزم ها نخواب ای کودکِ مادر برو از دلِ این خاک تا دامانِ پیغمبر برو گرچه دلبندِ منی امّا به قربانت شوم بهرِ حفظِ سیّد و آقای من حیدر برو فِضّه را گفتم که تشییع ات کند بر روی دست می روی در پیشِ چشمانِ منِ مضطر برو پنجمین فرزندِ من قربانِ مظلومیّت ات زودتر از پشتِ در تا عرصه ی محشر برو آمدن رفتن به هم مخلوط شد ای محسنم اندکی تعجیل کن تا وادیِ دیگر برو این هیاهوهای دشمن گوشِ تو کَر می کند دور از چشمانِ مردم وارثِ آخر برو محسنی و نامِ نیکوکاری ات بخشیده اند جان فدا کردی به پای فاتحِ خیبر برو این جماعت بدتر از قومِ یهودِ خیبرند روی هیزم ها نخواب ای کودکِ مادر برو