🩸وقتی‌که خانه‌ام را آتش زدند، به یاد اهل و عیال جدّ غریبم، سیدالشهداء "صلوات‌الله‌علیه" افتادم... در نَقلی آمده است: 🥀 فردای آن روزی که خانه امام صادق علیه‌السلام را آتش زدند‌، چند نفر از شیعیان به محضر آن حضرت رفتند، دیدند، که إمام علیه‌السلام محزون و گریان است. 🥀 عرض کردند: آقاجان! چرا گریه می‌کنید؟ آیا از این که دشمن چنین گستاخی به شما کرده، گریه می‌کنید؟ با اینکه نخستین بار نیست که به شما خاندان چنین می‌کنند! إمام صادق علیه‌السلام فرمودند: 📋 لَمّا أَخَذتِ الّنارُ مٰا فِي الدِّهلِیز نَظَرتُ إلىٰ نِسائي وَ بَناتي يَتَراكَضنَ فِي صَحنِ الدّار مِنْ حُجرةٍ إلىٰ حُجرٍة وَ مِن مَكانٍ إلى مَكانٍ هٰذا وَ أٰنا مَعَهنّ في الدّار ▪️گریه‌ام برای این است که وقتی زبانه‌های آتش در دالان خانه، زبانه می‌کشید، زنان و دخترانم را دیدم که در صحن خانه از حجره‌ای به حجره دیگر و از جانبی به جانب دیگر می‌دویدند، تا آتش به آنها آسیب نرساند، با اینکه من در خانه همراه آن‌ها بودم. 📋 فَتَذكّرتُ رَوعَةَ عَيالِ جَدِّيَ الحُسينِ علیه‌السلام يَومَ عاشُوراء لمّا هَجَمَ القومُ عَلَيهنَّ وَ مُناديهم يُنادي أحرِقُوا بُيوتَ الظّالِمين. ▪️با آن صحنه، به یاد وحشت و خوف اهل و عیال جدّم حسین علیه‌السلام در غروب روز عاشورا افتاده‌ام، آن هنگام که دشمن به آنها هجوم آورد، و منادیِ‌دشمن فریاد می‌زد: خیمه‌های ظالمان را بسوزانید... 📚مأساة‌الحسین،علیه‌السلام، ص۱۶۰ ✍ به‌خدا سخت ترین لحظه‌ی عمرم این بود که شبیه دل زینب جگرم خونین بود دستِ بسته، دلِ شب، در پیِ اَستر، گریان چون اسیریِ حرم، خاطره‌ای غمگین بود یاد غمهای رقیه، جگرم را سوزاند و همین روضه برای دل من تسکین بود وسط شعله‌ی آتش، نفسم بند آمد وای بر قاتل زهرا، به لبم نفرین بود ناصبی بود و به مادر، بد و بیرا میگفت بد دهن بود و فقط بر لب او توهین بود ریسمان بسته چو مولام، کشیدند مرا این جفا از خلفا، یک عمل ننگین بود تن خود را سپرِ اهل حرم میکردم در دفاعِ حرم فاطمه سهمم این بود با وجودیکه اهانت به نهایت دیدم باز هم تلخ ترینَش، به نظر شیرین بود هیچکس زیر سم اسب تنم را نفِشرد یاد گودال ولی سینه‌ی من سنگین بود نیزه و خنجر و شمشیر و سنانم نزدند کِی چو جدم، تنم از خون سرم رنگین بود اهل بیتم که گرفتار اراذل نشدند عمه افسوس، اسیر سپهی بی دین بود وای از دغدغه‌ی «عمَّتِیَ المضروبه» چشمِ شامی چقدَر سوی حرم بدبین بود