اینم نقلی است از یک دلباخته و زائر حرم امام رئوف...👇🌺👇🌺👇🌺 سلام🌹 یکسالی ماه مبارک رمضان رفتم مشهد یکی از دوستان فیش غذا داد گفت برو افطار غذا را بگیر من مسافربودم ولی نهار نخوردم که افطار لذت بیشتری از این غذا ببرم نزدیک غروب وضو گرفتم رفتم به سمت رستوران حرم دیدم مردم صف کشیدند برای غذا منهم داخل صف شدم اومدم وارد رستوران بشم سه نفر پیر زن گریه میکردند بمن گفتند به اندازه یک قاشق از غذاتو برام بیار مریض دارم دلم شکست 😔 گفتم این فیش مال شما بین خودتان تقسیم کنید ان شاء آقا شفا بدهد رفتم حرم ولی حالی دیگه پیداکرده بودم رفتم بالاسر حضرت بعداز زیارتنامه نماز زیارت بخوانم یکدفعه درب هارو بستند منهم نمازم را طولانی کردم که بیرونم نکنند تا بعداز نماز جماعت درب هابسته فقط ما دوسه نفر زائر ودوسه خادم بودیم😔 زیارتی به اون باحالی وباصفائی درعمرم نکرده بودم گفتم آقا خوب معامله ای کردی حال خوبی دادی اگر ازغذا صرف نظرکردم ولی شما بهترمهمان نوازی کردی بله این روایت وداستان و نقل وقول نبود بخود آقا عین واقعیت بود عرض کردم التماس دعاااا😭😭😭