(3)
یا صاحب الزمان
🔸سر مردان خدا را به سر نیزه زدید
🔸مرد باشید، دگر سنگ به زن ها نزنید
امان از اون شبی که...
ما رو دم دروازه شام نگه داشتند.
شهر رو آذین بندی کردن.
گفتن خارجی ها میخواهند وارد بشن
تا وارد شهر شام شدیم .
هرکس هر چی بدست داشت...
به ما میزد.
یکی با سنگ میزد.
یکی خاکستر میریخت.
یکی خارجی میگفت...
ای وای ای وای
🔸به زنان سنگ اگر بر سر بازار زدید
🔸دختران را به کنار سر بابا نزنید
یا صاحب الزمان منو ببخشید...
🔸علی و فاطمه در بین شما ایستادند
خدا لعنتشون کنه.
🔸پیش چشم علی و فاطمه ما را نزنید
يَا أَبا جَعْفَرٍ، يَا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ، أَيُّهَا الْباقِرُ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حَاجَاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ
مصیبت امام باقر...
مصیبت کربلاست...
آخه این آقا یادگار دشت بلاست...
همه مصیبتهای کربلا رو دیده امام باقر...
🔸زمان حملۀ آن ده سوارِ تازه نفس
🔸غبارِ رویِ هوا را به چشم خود دیدم
🔸سلام بر بدنِ بی سری که عریان شد
صفحه (3)
🔸تن به خاک ، رهارا،به چشم خود دیدم
خودم دیدم...
بدنِ جدِ غریبم حسین...
رویِ زمین کربلا...
حسین...
🔸فرارِ دختری آتش گرفته در صحرا
🔸میانِ هلهله ها را به چشم خود دیدم
خودم دیدم اون لحظه ای رو که...
خیمه هامون رو آتیش زدند...
عُلیا مخدّره زینب...
اومد خیمه آقا زین العابدین...
صدا زد عزیزِ برادرم...
دارن خیمه هامون رو آتیش میزنند...
ای ولیّ خدا چه کنیم...
فرمود عمه جان...
عَلَیکُنَّ بِالفِرار
🔸با چشم اشک بار علَیکُنَّ بِالفِرار
🔸با قلب داغ دار علَیکُنَّ بِالفِرار
🔸وقتی کمان حرمله شلاق دست شد
🔸پنهان و آشکار علَیکُنَّ بِالفِرار
امان از اون لحظه ای که...
این زن و بچه ها با پای برهنه...
توی بیابون ها فرار میکردند...
انقدر این بچه ها وحشت کرده بودند...
همدیگه رو از ترس در آغوش می گرفتند...
🔸بار بلا به شانه کشیدم به کودکی
🔸از صبح تا به عصر چه دیدم به کودکی
🔸از خیمه گاه تا ته گودال قتلگاه
🔸دنبالِ عمّه هام دویدم به کودکی
هیچوقت یادم نمیره.
🔸آن شب که در مقابل من عمّه را زدند
🔸فریاد الفِرار شنیدم به کودکی
🔸عمه اگرچه در همه جا سپر شد ولی
🔸من ضربِ دستِ شمر چشیدم به کودکی
حسین.
بیت آخرم باشه.
یاصاحب الزمان منو ببخشید.
🔸با کعبِ نی لباس همه پاره پاره شد
🔸بدتر ز اهلِ شام ندیدم به کودکی
يَا أَبا عَبْدِ اللّٰهِ، يَا جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ، أَيُّهَا الصَّادِقُ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانَا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛
امام صادق (ع) را شبانه نزد منصور آوردند. منصور سه بار شمشیر کشید تا امام را به شهادت برساند. اما بار سوم شمشیرش را غلاف کرد و گفت: آقا را با احترام برگردانید، سوال کردند گفت: هر سه بار پیامبر (ع) را دیدم ترسیدم امام را شهید کنم.
یا رسول الله! اینجا یک شمشیر برهنه دیدی، طاقت نیاوردی و مانع شدی، اما کربلا، زینب (ع) آمد بالای تل زینبیه، نگاه کرد به سمت قتلگاه، دید شمشیر ها بالا می روند، نیزه ها بالا می روند، و همه در یک نقطه فرود می آیند. دست هایش را بر سر گذاشت، هی صدا می زد وامحمداه، واعلیاه، و اماماه و احسیناه...
به امام صادق (ع) هم عرض می کنیم، آقا جان! سه بار بر روی شما شمشیر کشیده شد. ولی دیگر چوب خیزران به لب و دندان شما نخورد.
میان اهل بیت دو نفر بودند، که مجبور شدند، با پای برهنه و پیاده بدوند. یکی پر سن و سال بود و یکی کم سن و سال.امام صادق (ع) را با آن کهولت سن با پای پیاده و سر برهنه، شبانه، به سمت دربار منصور می کشاندند ..یکی هم رقیّه ی سه ساله است، پای برهنه و پر آبله، بر روی خارهای مغیلان، می دوید .
يَا أَبَا الْحَسَنِ، يَا مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ، أَيُّهَا الْكاظِمُ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانَا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حَاجَاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛
آی حاجت دارا، مریض دارا، گرفتارا، آقامون موسی بن جعفر باب الحوائجه بخدا خوب جایی اومدی، آقا برس به دادم، از غم بده نجاتم ، آقا ببین غریبم ، آقا ببین اسیرم.