🕯💌 غزلیات، غزل شمارهٔ ۲۸🕊📜 به جان خواجه و حق قدیم و عهد درست که مونس دم صبحم دعای دولت توست سرشک من که ز طوفان نوح دست برد ز لوح سینه نیارست نقش مهر تو شست بکن معامله‌ای وین دل شکسته بخر که با شکستگی ارزد به صد هزار درست زبان مور به آصف دراز گشت و رواست که خواجه خاتم جم یاوه کرد و بازنجست دلا طمع مبر از لطف بی‌نهایت دوست چو لاف عشق زدی سر بباز چابک و چست به صدق کوش که خورشید زاید از نفست که از دروغ سیه روی گشت صبح نخست شدم ز دست تو شیدای کوه و دشت و هنوز نمی‌کنی به ترحم نطاق سلسله سست مرنج حافظ و از دلبران حفاظ مجوی گناه باغ چه باشد چو این گیاه نرست. 🌤 🆔@naze_eshgh✍ ┈┉┅━❀💠❀━┅┉┈