من دوتا عمو داشتم که یکیش رو از همون بچگی خیلی دوسش داشتم اما عموی بزرگم ادم مغروری بود که همیشه باید فقط حرف حرف خودش میشد،یکی از اعتقاداتش این بود که بزرگتر درهرشرایطی احترامش واجبه و من که بزرگ فامیل هستم همه باید به حرفم گوش کنند،حتی وقتی من کلاس دهم بودم یه خاستگار داشتم که نه سواد درست و حسابی داشت نه خونواده ی خوب و نه اخلاق درستی،فقط به این دلیل که عموم رو واسطه کرده بودند عموم به بابام میگفت الا و بالله باید دخترت رو بدی به این جوون،بابامم که اوایل هرچی عموم میگفت رو حرفش نه نمیاورد خیلی خواست من رو موافق اون ازدواج کنه ❌کپی حرام