_بریم بیمارستان ببینیم سر مجید چی اومده
و هر دو غافل از نگاه زنی آشنا که کمی آنطرف تر از پشت درخت با نگاه شیطانی اش به آنها چشم دوخته بود و لبخند میزد، بودند... یک ماه از عروسی سعیده و انفجار مغازهٔ سعید ومجید میگذشت، انفجاری که همهٔ مغازه را دود کرد و برهوا برد و آخرش هم متوجه نشدند دلیل اصلی آتش سوزی چه بوده و اولین و آخرین حدسی که میزدند، نشت گاز بود، از آن حادثه مجید جان سالم به در برد اما اثار سوختگی در جای جای بدنش ماند.
شراره هر روز به فاطمه زنگ میزد و اوضاع را گزارش می کرد و آنقدر مینالید و فاطمه دلیل اصلی این تماسها را نمیدانست اما یک روز روح الله با حالتی که در خود فرو رفته بود به فاطمه گفت:
امروز سعید باز دوباره زنگ زدم، با اجازه ات می خوام اگه بشه پول فروش اون زمین را بدم به سعید تا یه کار راه بیندازه، ان شاالله اون یکی زمین را میفروشیم و پول خرید خونه برا اینجا را جور میکنم.
فاطمه مثل اسپند روی اتش از پرید و گفت:
_ببین این دفعه سوم هست که میخوای بهشون پول بدی، دفعه اول و دوم که معلوم نشد پوله کجا رفت، خواهشا اشتباه قبلی را تکرار نکن، تو حق نداری حق بچههات را بریزی تو حلق برادرت، چرا فتانه پول نمیده که سعید کار راه بندازه؟! تو که توی عروسی سعیده نبودی و تا دیدی بر خلاف همیشه و رسم و رسوم خانوادگیتون چند تا مرد اومدن تو زنها مجلس را ترک کردی و ندیدی فتانه جان چه ریخت و پاشی برای سعیده کرده بود، باید به اطلاعت برسونم خرج عروسی که با داماد بود را تماما فتانه و بابات به عهده گرفته بودن اونم چه خرجی، حالا نصف اون پول را بدن به سعید چی میشه؟!
روح الله سرش را تکون داد وگفت:
_ببین فاطمه من تا تو رضایت نداشته باشی یک هزاری هم به سعید نمیدم، اما اینبار فرق میکنه، سعید میخواد یه پرورش ماهی داخل باغ راه بندازه، با نظارت خودم همه کارها را میکنه، حتی امتیاز تاسیس پرورش ماهی هم به نام من میگیره، سرمایه از من، کار از سعید، بعد که ماهی ها به ثمر نشستن و فروختیمشون سود هم نصف نصف..
فاطمه ساکت بود و روح الله ادامه داد: _وضع روحی سعید خیلی بده، حتی تازگیا متوجه شدم بعضی وقتا زبانش به لکنت میافته، بیا برا رضای خدا اینبار هم کمکش کنیم..
فاطمه به یاد حرفها و گریههای شراره افتاد، همونطور که اه کوتاهی میکشید گفت:
_باشه، اما به شرطی همه کارا با نظارت و حضور خودت باشه..
👈
#ادامه_دارد....
#رمان واقعی
#تجسم_شیطان
✍ نویسنده ؛ «طاهره سادات حسینی»
#کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_است
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
╔═.🌼.🍂.🌼.═══════╗
👇
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
╚═══════،🌼.🍂.🌼،═╝