●➼┅═❧═┅┅───┄
@zohoreshgh
❣﷽❣
#سه_دقیقه_در_قیامت 💢
قسمت پنجاه و یک👇
🌷من مادرم حضرت زهرا سلام الله علیها را با كمی فاصله مشاهده كردم. من مشاهده کردم که مادر ما چه مقامی در دنيا و آخرت دارد. برايم تحمل دنيا واقعاً سخت بود.
🍁دقايقی بعد، دو خانم پرستار وارد سالن شدند تا مرا به بخش منتقل كنند. آن ها می خواستند تخت چرخدار مرا با آسانسور منتقل كنند. همين كه از دور آمدند، از مشاهده چهره ی يكی از آنان واقعاً وحشت كردم.
🌷من او را مانند يك گرگ می ديدم كه به من نزديك ميشد!
مرا به بخش منتقل كردند. برادر و برخی از دوستانم بالای سرم بودند. يكی دو نفر از آشنايان به ديدنم آمده بودند.
🍁 يكباره از ديدن چهره باطنی آن ها وحشت كردم. بدنم لرزيد. به يكی از همراهانم گفتم: بگو فلانی و فلانی برگردند. تحمل هيچكس را ندارم. احساس می كردم كه باطن بيشتر افراد برايم نمايان است. باطن اعمال و رفتار و...
🌷به غذايی كه برايم می آوردند نگاه نمی كردم. می ترسيدم باطن غذا را ببينم. اما از زور گرسنگی مجبور بودم بخورم. دوست نداشتم هيچكس را نگاه كنم.
🍁 برخی از دوستان و بستگان آمده بودند تا من تنها نباشم، اما نمی دانستند كه وجود آن ها مرا بيشتر تنها می كرد!
بعداز ظهر تلاش كردم تا روی خودم را به سمت ديوار برگردانم. می خواستم هيچكس را نبينم. اما يكباره رنگ از چهره ام پريد!
🌷من صدای تسبيح خدا را از در و ديوار می شنيدم. دو سه نفری كه همراه من بودند، به توصيه پزشك اصرار می کردند كه من چشمانم را باز كنم. اما نمی دانستند كه من از ديدن چهره اطرافيان ترس دارم و برای همين چشمانم را باز نمی كنم.
التماس دعای فرج 🍃🌹
👈
#ادامه_دارد....
🌤اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌤
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
●➼┅═❧═┅┅───┄