مقصد اول ما کاظمین بود.
یکی از راننده های عراقی ما را به سمت ون برد.
چند مسافر بیشتر داخل ون نبودند. تا بیست نفر تکمیل شود یک ساعتی طول کشید!!!
افرادی که تا کاظمین با ما همسفر بودند، از یزد، همدان، اصفهان، شمال و دورگه ایرانی-عراقی بودند. همه خوش اخلاق و اهل سفر و اکثرا جوان☺️
اصفهانیها همان اول که سوار ون شدیم، سخاوتشان را با پذیرایی شربت خاکشیر و گز نشان دادند😍
یزدیها هم که سه چهار نفر مجرد بودند،
تا آخر مسیر با همان لهجه شیرین یزدی گفتند و خندیدند و سر به سر یکدیگر گذاشتند.😃
تا ماشین راه افتاد اعتراض محمدجواد چهار ساله بلند شد و گفت که مسافرت دیگر بس است و برگردیم 😃 دقیقا احساسی مخالف احساس ما.
ما احساس پیروزمندانه داشتیم که این مسیر سخت و طولانی را طی کردیم و هنوز به شیرینیهایش نرسیدیم، ولی او خسته بود و گرما هم اذیتش میکرد...😔😢
بین راه راننده در جایی برای نهار نگه داشت. پسر یزدی پیاده شد و گفت من باید بروم و غذا را چک کنم. به من گفتند که در موکبها مرغ و کباب میدهند🤭
آمد و گفت نه اینجا خوب نیست، لوبیا را روی برنج ریختهاند😁 این دیگر چه غذایی است😂 (خورشت فاصولیه عراقی)
همانها که دو رگه بودند حرفهای ما را ترجمه میکردند و به راننده میگفتند.
کم کم همه گرسنهشان شده بود. بالاخره پسر یزدی به خورشت بامیه راضی شد و ما اولین نهار نذری را همراه با چای عراقی نوش جان کردیم. نماز را هم در همان موکب خواندیم.
سرویس های بهداشتی اش تمیز بود. سکو هم داشت🙂 و من همانجا به راحتی تعویض پوشک معصومه را انجام دادم😊
#راوی_شو
#نهضت_مادری
#گام_دوم_مواسات_مادری
🇮🇷 نهضت مادری اینجاست:
╭┅──==───┅╮
↪
@nehzatemadari
╰┅──==───┅╯
🌟 این شناسه شما رو به محله هاتون وصل میکنه 👇🏻
@maman_e_hosein