دو روز از سفرمون به کربلا گذشته بود، روز اول سفرمون، کربلا خیلی شلوغ نبود و به راحتی اسکان پیدا کردیم. روز اول میهمان یک خانم عرب بودیم که بهش می گفتن بی بی، محل استراحت همه زائران بود. اما قانون بی بی این بود که هر نفر یک شبانه روز می‌تونه اسکان کنه تا جا برای زائرین دیگه هم باشه. فردای آن روز که باید محل استراحت مون رو ترک می‌کردیم از بی بی خواستیم وسایل‌مون رو نگه داره تا جا پیدا کنیم. آخه ما بودیم و ۵ تا بچه قد و نیم قد. بی بی پذیرفت. فرداش به دنبال جا تو کربلا بودیم همه ی موکب‌ها و استراحت‌گاه.ها مملو بود از زائر، کربلا خیلی شلوغ بود دیگه خسته شده بودیم. یاد آوارگی اسرای کربلا افتادیم...😭 هیچ جارو پیدا نکردیم با چهره‌ای خسته و درمانده خونه بی بی رفتیم و گفتیم جا پیدا نکردیم و از بی بی اجازه خواستیم اون شب هم اونجا بمونیم . بی بی مهربون مون پذیرفت.💫😇 فردا صبحش با بی بی خداحافظی کردیم و تو گروه از دوستان کمک خواستم که اگه جایی رو می‌شناسن معرفی کنن. اکثر دوستان خیلی تلاش کردن، واقعا مهربونی و مواسات از پیام‌هاشون سرشار بود. تا اینکه پیام عطیه جان رو دیدم. سریع زنگ زدم به شماره ی داخل پیام. خداروشکر طرف که آقا یوسف نام داشت فارسی بلد بود، بهشون گفتم که آدرس بدین تا مزاحم بشیم... ایشونم با روی گشاده پذیرای ما بودن. منزل ام فارس که رسیدیم سریع یه استحمام کردم و لباس‌ها رو شستم و یکم استراحت کردم. اونجا خیلی خنک بود، جوری که بعد استحمام احساس لرز کردم و گلوم سوزش گرفت. نوه ام فارس با نرم افزار ترجمه ازم پرسید: (بیمار هستی؟) منم گفتم: (فکر کنم دارم بیمار میشم.) اونام سریع یه نشاسته فرنی برام درست کردن و آوردن. کلی مهمان نوازی، کلی پذیرایی، این گوشه‌ای از مهربونی‌ها و میزبانی‌های عرب‌ها بود که بیش از این در این مختصر نمی‌گنجد . 🇮🇷 نهضت مادری اینجاست: ╭┅──==───┅╮ ↪ @nehzatemadari ╰┅──==───┅╯ 🌟 این شناسه شما رو به محله هاتون وصل میکنه 👇🏻 @maman_e_hosein