شهید حاج محمد طاهری خاطره‌ای از خودش تعریف کرد تا هم لبخند بر لب نیروها بیاید و هم بدانند که فرمانده آنها چه مدت است سراغ زن و بچه نرفته حاجی گفت این بار آخری که بنده مرخصی رفته بودم حدود ۷ ماه بود که منزل نرفته بودم وقتی به خانه رسیدم در زدم یک بچه در را باز کرد دیدم خدایا اینکه بچه من نیست شاید هم توی این مدت بچه من اینقدر بزرگ شده اما بچه اول من که پسر بود اینکه دختره ﴿رزمنده‌ها زدند زیر خنده﴾ بعد به در و دیوارهای داخل کوچه نگاه کردم تا ببینم شاید راه را اشتباه نیامده باشم اما درست بود با خودم گفتم شاید زن همسایه با بچه‌اش آمده یا الله گفتم و رفتم داخل حیاط داشتم بند پوتین را باز می‌کردم که یک خانم جوان چادر به سر آمد پشت در و گفت بفرمایید یک لحظه نگاه کردم و گفتم اینکه عیال من نیست با خودم گفتم شاید زن همسایه است گفتم: خانم آقا طاهری را صدا کنید این خانم با صدای بلندی گفت طاهری کیه آقا اینجا منزل ماست برو بیرون تا داد و فریاد نکردم با تعجب به داخل حیاط نگاه کردم و با خجالت گفتم خانم من از جبهه آمدم اینجا تا چند ماه پیش منزل ما بود بچه‌های من اینجا بودند گفت بله از اینجا رفتند ما هم اینجا را اجاره کردیم هیچی خلاصه ما هم پوتین را پوشیده و نپوشیده دویدیم داخل کوچه رفتم سپاه و گفتم منزل ما کجاست؟ رفقای همکار می‌خندیدند و می‌گفتند یعنی نمی‌دونی منزلت کجاست گفتم نه تا ظهر معطل شدیم تا مسئول تعاون از ماموریت آمد و خبر داد که به خاطر شرایط امنیتی خانواده شما را به همسایگی چند تا از خانواده‌های سپاه بردیم. 📗منبع کتاب با بابا بر اساس خاطرات سردار شهید حاج محمد طاهری