✨༺༽بسم الله الرحمن الرحیم༼༻✨
داستان شب
گوینده:(معین الدینی)
داستان امشب: ((پرحرف نباشیم))
خونه ی خاله قورباغه مهمان آمده بود. یک مهمان قورباغه ای
دختر صاحبخانه که اسمش قوری قوری بود پیش مهمان آمد و خیلی با ادب سلام کرد.
مهمان از قوری قوری خوشش آمد و گفت: به به چه قورباغه ی مۆدبی، بیا ببینم عزیزم توچندسالته ؟کلاس چندمی؟ ...
قوری قوری به همه سوالهای مهمان جواب داد.
مهمان گفت: آفرین صدآفرین عزیزکم قورقورکم ...
قوری قوری گفت: من شعر هم بلدم قور قور کنم
مهمان گفت: راست میگی بقور ببینم.
قوری قوری شروع کرد به شعر قوردن
قور قور و قور قور....
شعرش که تمام شد مهمان با خستگی وبیحالی گفت: آآآآفرین 🥵
قوری قوری گفت: ده تا شعر دیگر هم بلدم میخوای برات بقورم؟
مهمان کمی دستپاچه شد و بی حوصله گی گفت: خوب باشه فقط زودتر بقور و برو دیگه
قوری قوری ده تا شعرش رو با آب و تاب قور قور کرد
مهمان که دیگه کم کم سردرد اومده بود سراغش به قوری قوری گفت پاشو برام یک لیوان آب بیار
قوری قوری بدو بدو رفت و یک لیوان اب برای مهمون اورد و دوباره گفت: امروز توی کلاس یک عالمه قور قورای جدید یاد گرفتم میخوای اونارو هم برات بقورم
مهمان خیلی خسته شده بود و سرش درد گرفته بود
اما قوری قوری دیگر حواسش به این چیزها نبود و پشت سر هم قور قور می کرد.
واااااای بچه هاااااا قوری قوری آنقدر قورررر ... قورررر... کرد که مهمان بیچاره حالش قَری قوری شد.
سرش گیج رفت و چشماش قاری قوری شد. جفت پا از خونه ی قوری قوری پرید بیرون و پا گذاشت به فرار
اما قوری قوری هنوز داشت برای خودش قورررر ... قوررررر... می کرد.
بچه های قشنگم یادمون باشه همیشه به اندازه صحبت کنیم وبا زیاد حرف زدن باعث ناراحتی دیگرون نشیم
༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄