✨༺༽بسم الله الرحمن الرحیم༼༻✨ داستان شب گوینده:(معین الدینی) داستان امشب:(سلطان شکلاتها) روزی پسر بسیار پرخور و بی ادبی در شهری دورافتاده زندگی میکرد. اون فقط برای یک وعده صبحانه مقدار بسیار زیادی شیرینی و شکلات از همه طعم ها میخورد. مثلا شکلات های رنگی و سفید، پاستیل های نوشابه ای ، پانزده تا کیک تولد بزرگ، چندتالیوان شربت شیرین و کاپ کیکهای گیلاس اینها فقط یک وعده کوچک اون بود. شما فکر میکنید که بعد از خوردن همه‌ی اینها این پسر سیر میشد؟ یا اینکه هیچوقت خواسته بود که این غذاهای ناسالم را کنار بگذاره و غذای سالم بخورد؟ نه افسوس که هیچ چیز به جز شیرینی وشکلات برای اون جذاب نبود. برای اون این رفتارها بسیار خوب و خوش بود. اون پسر همیشه با خودش می گفت: من با خوردن شکلات و شیرینی زیاد حالم خیلی خوبه. خوردن این شکلاتها و شیرینیها بسیاربراش لذت بخش بود. او در حالی که یک تکه کیک بزرگ را به داخل دهنش هل میداد با صدای بلند و نق نق کنان فریاد میزد که: مامان، من گشنمه😩 برای میان وعده قبل از نهارهمیشه چهارصدتابیسکوییت بزرگ میخورد. و این تازه اول کارش بود. بعد ازاون حمله اصلی شروع میشد.او از ظرف بزرگ موردعلاقه اش چندتا قاشق شکلات آب شده میخورد و بعد از آن نوبت شربت توت فرنگی غلیظ و شیرینش بود. بعد از آن هم با فریاد مادرش را صدا میکرد و میگفت: مامان، من یک کاسه آدامس میخوام. او میجوید و میخورد و میخورد و این کار را تا جایی ادامه میداد که دیگر نمیتوانست فکشو تکون بده. وقتی میخواست به رختخواب بره قبل از خواب هم دوتا بطری نوشابه با طعم لیمو سر میکشید و سپس با عجله از پله ها پایین میرفت و دوباره سراغ ظرف بزرگی آدامسهای خرسی. بعضی ازهمسایه ها میگفتن این پسر حتی توی خواب هم خواب شیرینی و شکلات میبینه و توی خواب هم شکلات و شیرینی میخوره. تا اینکه یک روز درحالیکه در حال بازی با اسباب بازی مورد علاقه ش بود فریاد زد: مامان، مامان زود بیا و ببین. موهای من سبز شده مادرش با نگرانی و وحشت به بهش نگاه کرد و گفت: وای خدای من. پوست صورتش بنفش شده بودو یک لکه های بزرگ زرد روی صورتش پیدا شد. پسرباگریه گفت: وای نه! حالا چیکار کنم؟ مادرش گفت:باید بریم دکتر مطمئنم که دکتر میدونه دلیلش چیه. پاشو زود کفشاتو بپوش. مادرش اونوبه سرعت به سمت مطب دکتر برد. درحالی که مردم با شوک و ترس به صورت اون نگاه میکردن میگفتن: ما در تمام زندگیمون پسری ندیدیم که شبیه پاستیل و شکلات باشه. دکتربعد از معاینه گفت: پسر عزیزم. من برای مشکل تو یک درمان دارم. اما باید به من قول بدی که رفتار و این مدل غذا خوردن وحشتناک را فراموش کنی. و هر روز سبزیجات و میوه بخوری. پسر گفت: من قول میدم پسر خوبی باشم و تا زمانی که بزرگ بشم هر روز سبزیجات و غذاهای سالم بخورم. و این مدل غذا خوردن شیرین و پر از شکلات خودمو تغییر بدم. دکتر گفت: آفرین، این خوبه و حالا روی تخت دراز بکش و صورتت را پایین بگیر تا بهت آمپول بزنم. آمپول برای پسر درد زیادی داشت و فریاد زد: من دیگه این شیرینیها و شکلاتهای بدردنخور وبد رانمیخورم. قول میدم. پسر به قولش عمل کرد و ازاون لحظه به بعد دیگه شیرینی و شکلات را کنار گذاشت و فقط میوه ها و سبزیجات و غذاهای سالم استفاده کردتا بدنش همیشه سالم و سلامت باشه ༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f ༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄