﷽
_____________
شش ماه است که چایم را با یاد فرحِ دیبا مینوشم. یک ماه است که کمی خستهام از نوشتن. شکلات یا باقلوای کنارش را هم به یاد شهبانوی پهلوی میخورم. همیشه هم فرح را با کتی رسمی و دامنی تنگ تا روی زانو تجسم میکنم که از پلههای هواپیما میآید پایین.
زیرفنجانی که در تصویر میبینید سه گل زیبا روش خورده که شبیهش کمتر جایی پیدا میشود. وقتی میخریدمش فروشنده میگفت از این طرح فقط سه عدد تولید شده، همین. میگفت کار دست است و سه تایی که اینجاست فرق دارند باهم. فنجان و زیرفنجانی که در چشمم زیبان، خیلی زیبا را کسی به نام فرح تولید کرده. من این فرح که سفالگر است و طرحی زیبا کشیده روی لعاب فنجانم، ندیدهام تا بحال. تلاشهایی برای تجسمش کردم، مثلا اینکه موهای فری داشته باشد یا انگشترهای بزرگ توی انگشت شصت و سبابهاش. قرابتش با نام فرح پهلوی اما نمیگذارد تصویرش را کاملتر کنم. من فرح پهلوی را هم ندیدهام اما شال خزی که پیچیده دور بازوش، وقت نوشیدن چای میپرد توی گلویم. یک ماه است که میگویم
گیریم ده سال دیگر پات را بگذاری روی پای نویسندهای بزرگ، بعدش که چه؟ بعد که بخار چای از فنجانی که فرح بانو برایم ساخته بلند میشود،
به این فکر میکنم که چگونه اثر هنری، گفتی یک فنجان کوچک، میتواند مرا به سال ۴۰ ببرد؟؟
به این فکر میکنم که نمیارزد اگر همه عمر بدوم و وقت مرگ یک جمله داشته باشم با رد انگشتان خودم و فقط یک کلمهش آدمها را به جایی دیگر از تاریخ سنجاق کند؟ به جایی مثل سال شصت هجری، به نامی شبیه نامِ آبی مثلا؟ نام کسی که زیرفنجانم را ساخته
فرح است.
#عادت
@nnaasskk