🕊
#ماجرا | پرواز دستهجمعی
2️⃣ قسمت دوم
📦
#مواسات
🌙 حالِ آن شب سحر، زمین تا آسمان با شب گذشته فرق میکرد. نور امیدی توی دلش روشن شده بود که قصد خاموش شدن نداشت. به راههای قشنگی فکر کرد که خدا پیش پایشان باز کرده بود. بعدازظهر تلفن زده بود به خانم همسایه و قضیه را گفته بود. برخلاف انتظارش استقبال کرده بود. قرار شده بود یک روز آن خانم برود خانه مریم خانم و سحر هم طرح و ایدههای بچهها را ببرد. آخر تلفن مریم خانم بغض کرده بود: غصه زندگی این بنده خدا منو ول نمیکرد. نمیدونی چه خانواده نجیب و آبرومندی هستن. ولی آخه ما تا چند روز میتونیم کمک نقدی کنیم یا برای ثوابش کاراشو بخریم؟
🧶 یگانه هم بدجنسی نکرده بود و پیش پیش چند تا عکس محشر از کیفهای قلاببافی فرستاده بود توی گروه کلاس. وقتی به این فکر میکرد که هنوز هیچی نشده یگانه شش تا سفارش کیف ثبت کرده، نمیتوانست جلوی خندهاش را بگیرد. پدر محدثه گفته بود هزینه نخ و کاموای اولیه را میدهد تا همهچیز برای شروع کار آن خانم آماده باشد...
🔻 برای خواندن ادامه این ماجرا به سایت یا
#نرمافزار_موبایلی نو+جوان مراجعه کنید 👇
🌐
http://nojavan.khamenei.ir/showContent?text&ctyu=17007