📚
#ماجرا | * کارستون *
0️⃣1️⃣ مشتری، ضربان قلب کسب وکار
🏭 «هر چقدر هم تولید کنید اما بازاریابی خوبی نداشته باشید، کارتون تمومه!»
😇 این جمله زهرا بود که به بچهها توضیح میداد اما اگر بخواهیم زهرا را بشناسیم باید به هفته قبل بازگردیم!
بچه ها حسابی مشغول بودند، چالش ها یکی بعد دیگری پیش میآمد و گاهی آسان و گاهی سخت حل میشد، به ندرت پیش میآمد همه چیز بر وفق مراد باشد و مشکلی نباشد!
💪 حالا که تجربه ها بالا رفته بود سعید و مریم که مدیریت تیمشان را به عهده داشتند سعی میکردند چالش های بعدی را پیش بینی کنند، برای همین بود که سعید سر صحبت را با مریم باز کرد: « یه مشکلی که به نظرم بهش برمیخوریم اینه که وقتی تولید کردیم، چطور کالامون رو بفروشیم؟» مریم سرش را تکان داد و گفت: « آره منم به فکرش بودم، یه جستجوهایی هم کردم اما نتیجه نداشت»
🔑 سعید که گویا کلید حل مسئله را در اختیار داشت گفت: « یه حرفه است،این که چطور محصولمون رو بفروشیم! باید بازاریابی یادبگیریم! اما چطورش رو نمیدونم!»
✨ چند روزی از این گفتگوی بچه ها گذشته بود که این بار مریم با راه حل سراغ سعید رفت: « سعید، زهرا مگه اقتصاد نمیخونه؟» زهرا دختر خاله سعید و مریم بود، دانشجوی اقتصاد که درسش هم حسابی خوب بود! مریم ادامه داد:« اونا تو درساشون بازاریابی هم میخونند، بهش میگم یه روز بیاد به بچه ها تدریس کنه، نظرت چیه؟»
☺️ سعید سری تکان داد و گفت:« حالا ضرری که نداره، یا اون چیزی که میخوایم بلده و یاد میگیریم یا...
🔻 برای خواندن متن کامل ماجرا به سایت یا
#نرم_افزار_موبایلی نو+جوان مراجعه کنید👇
🌐
https://nojavan.khamenei.ir/showContent?ctyu=20651