🌷 جوانی‌ را پس از پیری‌ ز سر گیرم بهار آمد، جوانی‌ را پس از پیری‌ ز سر گیرم کنار یار بنشینم، ز عمر خود ثمر گیرم به گُلشن باز گردم، با گُل و گلبُن در آمیزم به طرف بوستان، دلدار مهوش را به برگیرم خزان و زردی‌ آن را نهم در پُشت سر، روزی‌ که در گُلزار جان، از گل عذار خود خبر گیرم پر و بالم که در دِی‌ از غم دلدار پرپر شد به فروردین به یاد وصل دلبر، بال و پر گیرم به هنگام خزان، در این خراب‌آباد بنشستم بهار آمد که بهر وصل او، بار سفر گیرم اگر ساقی‌ از آن جامی‌ که بر عشّاق افشاند بیفشاند، به مستی‌ از رُخ او پرده بر گیرم. دیوان امام خمینی رحمت الله علیه