🔅
داستان خدا
✍️طیبه فرید
چه ماجرای شگفتی! آنقدر قصهاش را برایمان گفتهاند که به شنیدنش عادت کردهایم! بیآنکه ابعاد لایتناهیاش را تصور کرده باشیم. بیآنکه رابطهی خودمان را با عظمت آن داستان پیدا کرده باشیم. خدا در آن داستان دارد با ما سخن میگوید!
عجیب است! یک لحظه شکافته شدن آن دیواری که از قضا در داشت، برای هدایت ابدی بشر کافیاست! خدا برای تولد او روشی خارقالعاده را برگزید، و او نخست از بطن مادر و بعد از دل خانه ی کعبه متولد شد!
و چه کسی میتواند وجه عاشقانهی اینگونه متولد شدن را دریابد؟ دیوار خانه در داشت اما شکافت! وبگذریم که کمتر میگویند بعد از ورود مادرش از شکاف، کلید خانه، در قفل کارگر نبود و آنجا فقط خدا بود و علی بود ودیگر هیچ نبود!
مزهی این داستان عاشقانه را سلمان می فهمد و صعصعه بن صوحان که هر وقت نامش را هجی میکنم ناخودآگاه دهانم شیرین میشود!
اینکه با گذشت سالیانی اما هیچ ملاتی نمیتواند جای آن شکاف را پر کند و هربار که پر میشود، دوباره میشکافد، این ماجرا را ابوذر میفهمد و آن شاعر مجنونی که با شنیدنش آرزو کرده بود ای کاش شانهی چوبی او بود در دستانش، بین قصهی گیسویش.
چقدر حیرت انگیز است!
اینکه دیوار در داشت اما شکافت.
#پویش_نوشتن
#میلادامیرالمومنین
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI