💠اظهار علم امام در کودکی 🔻لَمَّا مَاتَ أَبُو الْحَسَنِ الرِّضَا(ع)حَجَجْنَا فَدَخَلْنَا عَلَى أَبِي جَعْفَرٍ(ع)وَ قَدْ حَضَرَ خَلْقٌ مِنَ الشِّيعَةِ مِنْ كُلِّ بَلَدٍ لِيَنْظُرُوا إِلَى أَبِي جَعْفَرٍ(ع)فَدَخَلَ عَمُّهُ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مُوسَى‏ وَ كَانَ شَيْخاً كَبِيراً نَبِيلًا عَلَيْهِ ثِيَابٌ خَشِنَةٌ وَ بَيْنَ عَيْنَيْهِ سَجَّادَةٌ فَجَلَسَ وَ خَرَجَ أَبُو جَعْفَرٍ(ع)مِنَ الْحُجْرَةِ وَ عَلَيْهِ قَمِيصُ قَصَبٍ وَ رِدَاءُ قَصَبٍ وَ نَعْلٌ حَذْوٌ بَيْضَاءُ فَقَامَ عَبْدُ اللَّهِ وَ اسْتَقْبَلَهُ وَ قَبَّلَ بَيْنَ عَيْنَيْهِ وَ قَامَتِ الشِّيعَةُ وَ قَعَدَ أَبُو جَعْفَرٍ(ع)عَلَى كُرْسِيٍّ وَ نَظَرَ النَّاسُ بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ تَحَيُّراً لِصِغَرِ سِنِّهِ فَانْتَدَبَ رَجُلٌ مِنَ الْقَوْمِ فَقَالَ لِعَمِّهِ أَصْلَحَكَ اللَّهُ مَا تَقُولُ فِي رَجُلٍ أَتَى بَهِيمَةً فَقَالَ تُقْطَعُ يَمِينُهُ وَ يُضْرَبُ الْحَدَّ فَغَضِبَ أَبُو جَعْفَرٍ(ع)ثُمَّ نَظَرَ إِلَيْهِ فَقَالَ يَا عَمِّ اتَّقِ اللَّهَ اتَّقِ اللَّهِ إِنَّهُ لَعَظِيمٌ أَنْ تَقِفَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَيَقُولَ لَكَ لِمَ أَفْتَيْتَ النَّاسَ بِمَا لَا تَعْلَمُ فَقَالَ لَهُ عَمُّهُ يَا سَيِّدِي أَ لَيْسَ قَالَ هَذَا أَبُوكَ (صلوات الله عليه‏) فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ(ع)إِنَّمَا سُئِلَ أَبِي عَنْ رَجُلٍ نَبَشَ قَبْرَ امْرَأَةٍ فَنَكَحَهَا فَقَالَ أَبِي تُقْطَعُ يَمِينُهُ لِلنَّبْشِ وَ يُضْرَبُ حَدَّ الزِّنَاءِ فَإِنَّ حُرْمَةَ الْمَيِّتَةِ كَحُرْمَةِ الْحَيَّةِ فَقَالَ صَدَقْتَ يَا سَيِّدِي وَ أَنَا أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ‏ فَتَعَجَّبَ النَّاسُ فَقَالُوا يَا سَيِّدَنَا أَ تَأْذَنُ لَنَا أَنْ نَسْأَلَكَ فَقَالَ نَعَمْ فَسَأَلُوهُ فِي مَجْلِسٍ عَنْ ثَلَاثِينَ أَلْفَ‏ مَسْأَلَةٍ فَأَجَابَهُمْ فِيهَا وَ لَهُ تِسْعُ سِنِينَ‏ ✍️ اختصاص: علی بن ابراهیم از پدر خود نقل کرد که گفت: پس از فوت حضرت رضا به مکه رفتیم و خدمت حضرت جواد رسیدیم. گروهی از شیعیان از نواحی مختلف آمده بودند تا از نزدیک امام جواد را زیارت کنند. در این موقع عمویش عبد اللَّه بن موسی که پیرمرد مسن و با شخصیتی بود وارد شد. او لباس های خشن و زبری به تن داشت و اثر سجده در پیشانی او آشکار بود؛ و نشست. حضرت جواد که پیراهنی عالی و ردایی قشنگ بر تن داشت و کفش هایی نو پوشیده بود نیز وارد شد. عبد اللَّه بن موسی عمویش از جای حرکت کرد و به استقبال او رفت و پیشانیش را بوسید. تمام شیعیان به احترام امام از جای حرکت کردند. آن جناب روی صندلی نشست. مردم از تعجب (به خاطر کوچکی و کم سنی حضرت جواد) به یکدیگر نگاه می کردند. یکی از حاضرین رو به عموی امام نموده گفت: آقا! اگر شخصی با حیوانی جمع شد چه باید کرد؟ جواب داد: دست او را قطع می کنند و حد نیز بر او جاری می شود. حضرت جواد خشمگین شده، نگاهی به عموی خود کرد و فرمود: عمو جان، از خدا بترس. این کار خیلی سختی است که در روز قیامت به پیشگاه پروردگار بایستی و از تو بازخواست کند که چرا برای مردم با اینکه اطلاع نداشتی فتوی دادی. عمویش عرض کرد: سرورم! مگر پدرت همین فرمایش را نفرمود؟ حضرت جواد فرمود: از پدرم پرسیدند: مردی قبر زنی را شکافت و با آن زن جمع شد! فرمود: باید دست راستش قطع شود که نبش قبر نموده و حد زنا نیز بر او جاری می شود، زیرا احترام زن مرده و زنده یکسان است؛ عرض کرد: صحیح می فرمایید سرورم، من استغفار و توبه می کنم. مردم در شگفت شدند و عرض کردند: اجازه می فرمایید سؤال بکنیم؟ فرمود: بگویید. در یک مجلس از سی هزار مسأله پرسیدند و حضرت جواد با اینکه نه ساله بود، جواب آنها را داد. (📚اختصاص: ١٠٢)