بسم الله الرحمن الرحیم
#قسمت_نهم📜
#قند_پهلو📚🖇
زندگی دوباره شروع شد .
با امیدی که بدست آورده بودم سعی کردم زمان از دست رفته رو دوباره بدست بیارم . این ماه آخر مصادف شده بود با ماه مبارک رمضان و من و حسین بیشتر وقت ها رو تنها بودیم .
دو سه تا چله رو همزمان شروع کرده بودم . صحبتهای من با حسین دیگه بوی رفتن نمی داد .
به یاد ماندنی ترین لحظات، شب های قدر تکرار ناشدنی اون سال بود😍 ، زمانی که تلاش می کردم سرنوشت رو به نحو احسن تغییر بدم .
به خصوص حالا که سونوگرافی وضع حمل دادم و معلوم شد که سونوگرافی قبلی درست بود.
اما اصلا برام مهم نبود . دیگه نه گریه کردم و نه غصه خوردم.
دروغ چرا ؟ خیلی دلم می خواست بگن سونوگرافی قبلی اشتباهی بوده و بچه تون سالمه ؛ اما اون اتفاق نیوفتاد.😔
تو شبهای قدر از خدا می خواستم که من و حسینم صبور باشیم در برابر ناملایمات . از قند عسلم هم می خواستم که قوی و محکم باشه .
*مامانی نمی دونم قراره چه اتفاقی بیفته اما مطمئنم هرچی پیش بیاد به خير و صلاح ماست . ❤️
ازت می خوام در برابر مریضی و مشکلات مقاوم باشی و هیچ وقت ناشکری نکنی .
از مامان هم متنفر نشو اگه یه وقت عرصه بهت تنگ شد که ای کاش من رو به دنیا نمی آوردی. 😭😭
چاره ای نبود ؛
رشته ای برگردنم افکنده دوست
می کشد هرجا که خاطر خواه اوست . 🙏
توی اون مدت ، رفتم فروشگاه و چند تکه لباس نوزادی و پتو و حوله و ... خریدم .
بی صبرانه منتظر اومدنش بودم .
بالاخره روز موعود رسید .😍😍